جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: نزار. [ ن ِ ] (ص ) پهلوی : نیزار (ضعیف ، محتاج )، در اراک : نزر (ضعیف ، ناتوان ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لاغر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (از رشیدی ) (غیاث اللغات ). ضعیف . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آراء) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). نحیف . (ناظم الاطباء) (دهار) (از منتهی الارب ). ضئیل . ضارع . هزیل . (از منتهی الارب ) (از دهار). باریک . (ناظم الاطباء). منحوف . عراصم . عرصم . عرصام . منخوش . منهوک . عَنْقَش . ضُؤَلة. (از منتهی الارب ). نحیل . ضاوی . هزول . (یادداشت مؤلف ). تکیده . بی گوشت . مقابل فربه . مقابل چاق . مقابل پروار : چون خدمت او کردی او در تو نگه کرد فربه شوی از نعمت او گرچه نزاری . فرخی . خدای داند کاین پیش تو همی گویم تنم ز شرم همی گردد ای امیر نزار. فرخی . خزان درآمد و آن برگها بکند و بریخت درخت از این غم چون من نژند گشت و نزار. فرخی . عذر خود پیش منه زانکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی . بوستان افروز پیش ضیمران چون نزاری پیش روی فربهی . منوچهری . کوچک دو کفت مه ز دو دریای بزرگ است بسیار نزار است به از مردم فربه . منوچهری . او می خورد به شادی و کام دل دشمن نزار گشته و فرخسته . ابوالعباس عباسی . این رمه مر گرگ مرگ راست همه پاک آنکش دنبه است و آنکه خشک و نزار است . ناصرخسرو. ای آنکه کردگار ز بهر تو جفت کرد با جان هوشیارم شخص نزار من . ناصرخسرو. چون از اینجا جان تو فربه شود تن چه فربه چه نزار اندر زمین . ناصرخسرو. شراب ممزوج مردمان لاغر و خشک و نزار را زیان دارد. (نوروزنامه ). عشقت بره ٔ دومادر آمد هرگز نشود نزار و لاغر. عمادی شهریاری . یک چند بی شبانی حزم تو بوده اند گرگ ستم سمین ، بره ٔ عافیت نزار. نظامی . به که ضعیفی که در این مرغزار آهوی فربه ندود با نزار. نظامی . بعدسه روز و سه شب کاشتافتند یک ابوبکر نزاری یافتند. مولوی . به جسد کی شود ضعیف قوی به ورم کی شود نزار سمین . ؟ (از العراضه ). || باریک . لاغر. کشیده : دو گوشش چو دو خنجر آبدار بر و یال فربه میانش نزار. فردوسی . ز هیبت قلم تو عدوبه هفت اقلیم به گونه ٔ قلم تو شده ست زار و نزار. فرخی . هر برگی از او گونه ٔ رخسار نژندی است هر شاخی از او صورت انگشت نزاری است . فرخی . گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق تیز و فربی و نزار و قوی و پهن و دراز. منوچهری . سرین و سینه ٔ او سخت فربی میان و گردن او بس نزار است . مسعودسعد. این مرتبت نیافت که محمود تاج دین از یک بدست کلک بریده سر نزار. سوزنی . چون تار ریسمان تن او شد نزار و من بسته کجا شوم به یکی تار ریسمان . وطواط. چون پلنگی شکار خواهد کرد قامت خویشتن نزار کند. عمادی شهریاری . عصای کلیمند بسیارخوار به ظاهر چنین زردروی و نزار. سعدی . || ضعیف . سست . (یادداشت مؤلف ). ناتوان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ): تنومند بی مغزی و جان نزار همی دود ز آتش کنی خواستار. فردوسی . پندارد از نواخت هم او یافته ست و بس آنکو گمان برد به خرد باشد او نزار. فرخی . - سخن نزار ؛ سخن سست و ضعیف و نااستوار و نامتقن : ز دایره که تواند نمود پیش و ز پس ز مرغ و خایه نیاید سخن مگر که نزار. (از جامعالحکمتین ). || رنجور. دردمند : در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار و نزارو اشکبارانم چو شمع. حافظ. || گوشتی که در آن چربی نباشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : [ از گوشتها ] آنکه نزارتربود طبیعت خشک بکند. (الابنیه عن حقایق الادویه از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || تنک . (یادداشت مؤلف ). رقیق . - باده ٔ نزار ؛ آن باده که مایه ٔ مست کننده ٔ [ الکل ] آن کم است . که کم قوه است . (یادداشت مؤلف ) : از آن باده که زرد است و نزار است ولیکن نه از عشق نزار است و نه از انده زرد است . منوچهری . || اندک . کم . ضعیف : شهان خزانه نهند او خزانه پردازد نه زانکه دستگهش لاغر است و دخل نزار. فرخی . تا بود مرغزار جود تو سبز امل خلق کی نزار شود. مسعودسعد. بيجان، ضعيف، فگار، كم زور، لاغر، مردني، منهوك، ناتوان، نحيف قوي meager, thin, cachectic, heartsick, lean, peaked, meagre, nice ضئيل، هزيل، غث، نحيل yapma ne le faites pas nicht no non ناچیز، نحیف، لات، بی برکت، نازک، باریک، رقیق، سبک، ضعیف البنیه، مبتلا بسوء هاضمه وضعف، پریشان، ملول، غمگین، دل ازرده، دل شکسته، ضعیف، اندک، کم سود، رنگ پریده، نوک تیز، قله دار
... ادامه
827|0
مترادف:بيجان، ضعيف، فگار، كم زور، لاغر، مردني، منهوك، ناتوان، نحيف
کلمه "نزار" در زبان فارسی به معنای رنجور، بیمار، یا ضعیف است. این کلمه میتواند در جملات بهراحتی مورد استفاده قرار گیرد. در ادامه به برخی از اصول نگارشی و کاربردی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
نقطهگذاری: اگر "نزار" در پایان جمله بیاید، لازم است که پس از آن نقطه گذاشته شود. همچنین اگر در میان جمله باشد، بسته به ساختار جمله، ممکن است از ویرگول برای جداسازی آن استفاده شود.
مثال: او به قدری نزار بود که نمیتوانست بهراحتی راه برود.
تطابق با صفات: در جملات توصیفی، وقتی "نزار" به عنوان صفت به کار میرود، باید با اسم مورد نظر هماهنگ باشد.
مثال: کودک نزار در گوشهی اتاق نشسته بود.
معنی و مفهوم: در نوشتار خود میتوانید به توضیح بیشتر کلمه "نزار" بپردازید تا خواننده بهتر مفهوم آن را درک کند.
مثال: او به دلیل بیماریاش نزار و ضعیف به نظر میرسید.
استفاده از ترکیبات: "نزار" میتواند با دیگر واژهها ترکیب شده و معانی جدیدی ایجاد کند.
مثال: "چهرهای نزار"، "جسمی نزار".
با رعایت این نکات میتوانید بهدرستی از کلمه "نزار" در نگارش خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
نزار درختان را با دقت آب میدهد تا رشد بهتری داشته باشند.
هر بار که به پارک میروم، نزار را میبینم که در حال خواندن کتاب است.
دلم میخواهد نزار را به مهمانی دعوت کنم تا بیشتر با هم وقت بگذرانیم.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: ناچیز، نحیف، لات، بی برکت، نازک، باریک، رقیق، سبک، ضعیف البنیه، مبتلا بسوء هاضمه وضعف، پریشان، ملول، غمگین، دل ازرده، دل شکسته، ضعیف، اندک، کم سود، رنگ پریده، نوک تیز، قله دار
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر