جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: نزار. [ ن ِ ] (اِخ ) المصطفی لدین اﷲبن مستنصر. خلیفه ٔفاطمی مصر و امام اسماعیلیان است بعد از پدرش مستنصر. سعدالدین نزاری قهستانی شاعر اسماعیلی مذهب ایرانی گویا تخلص خود را از نام او گرفته است . رجوع به تاریخ مغول ص 545 و ریحانة الادب ذیل کلمه ٔ قائم و نیز رجوع به نزاریه و القائم بامراﷲ در این لغت نامه شود. بيجان، ضعيف، فگار، كم زور، لاغر، مردني، منهوك، ناتوان، نحيف قوي meager, thin, cachectic, heartsick, lean, peaked, meagre, nice ضئيل، هزيل، غث، نحيل yapma ne le faites pas nicht no non ناچیز، نحیف، لات، بی برکت، نازک، باریک، رقیق، سبک، ضعیف البنیه، مبتلا بسوء هاضمه وضعف، پریشان، ملول، غمگین، دل ازرده، دل شکسته، ضعیف، اندک، کم سود، رنگ پریده، نوک تیز، قله دار
... ادامه
333|0
مترادف:بيجان، ضعيف، فگار، كم زور، لاغر، مردني، منهوك، ناتوان، نحيف
کلمه "نزار" در زبان فارسی به معنای رنجور، بیمار، یا ضعیف است. این کلمه میتواند در جملات بهراحتی مورد استفاده قرار گیرد. در ادامه به برخی از اصول نگارشی و کاربردی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
نقطهگذاری: اگر "نزار" در پایان جمله بیاید، لازم است که پس از آن نقطه گذاشته شود. همچنین اگر در میان جمله باشد، بسته به ساختار جمله، ممکن است از ویرگول برای جداسازی آن استفاده شود.
مثال: او به قدری نزار بود که نمیتوانست بهراحتی راه برود.
تطابق با صفات: در جملات توصیفی، وقتی "نزار" به عنوان صفت به کار میرود، باید با اسم مورد نظر هماهنگ باشد.
مثال: کودک نزار در گوشهی اتاق نشسته بود.
معنی و مفهوم: در نوشتار خود میتوانید به توضیح بیشتر کلمه "نزار" بپردازید تا خواننده بهتر مفهوم آن را درک کند.
مثال: او به دلیل بیماریاش نزار و ضعیف به نظر میرسید.
استفاده از ترکیبات: "نزار" میتواند با دیگر واژهها ترکیب شده و معانی جدیدی ایجاد کند.
مثال: "چهرهای نزار"، "جسمی نزار".
با رعایت این نکات میتوانید بهدرستی از کلمه "نزار" در نگارش خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
نزار درختان را با دقت آب میدهد تا رشد بهتری داشته باشند.
هر بار که به پارک میروم، نزار را میبینم که در حال خواندن کتاب است.
دلم میخواهد نزار را به مهمانی دعوت کنم تا بیشتر با هم وقت بگذرانیم.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: ناچیز، نحیف، لات، بی برکت، نازک، باریک، رقیق، سبک، ضعیف البنیه، مبتلا بسوء هاضمه وضعف، پریشان، ملول، غمگین، دل ازرده، دل شکسته، ضعیف، اندک، کم سود، رنگ پریده، نوک تیز، قله دار