جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: (Noun) قسمتِ صورت، جزء چهره، بخش صورت - her eyes are her best feature - چشمهای او بهترین جزء چهرهی او است (Noun) (در جمع) چره، سیما، قیافه، صورت، وجنات، شکل (صورت)، ترکیب (صورت)، خطوط چهره، ریخت (Noun) (سرزمین، شخص، ساختمان و غیره) ویژگی، خصیصه، خصوصیت، مختصه، مشخصه، ممیزه (Noun) (فروشگاه و غیره) بخش اصلی، (مقاله، سخنرانی) موضوع عمده (Noun) (سینما) فیلم اصلی، (روزنامه) مقالهی اصلی، مطلب اصلی (Noun) (صفتگونه) اصلی، عمده (Verb - transitive) (حادثه، مطلب و غیره) برجسته کردن، متبلور کردن، برجستگی خاصی دادن به، اهمیت دادن به، (هنرپیشه، شخص) نقش اصلی را دادن به، رُل عمده را دادن به - feature in - (Verb - intransitive) (سینما) نقش اصلی را در ... داشتن، ستارهی ... بودن (Verb - transitive) تصویر کردن، ترسیم کردن، مجسم کردن، بازنمودن (Verb - transitive) ویژگی ... بودن، مشخصهی ... بودن (Verb - transitive) بارز بودن، نمایان بودن، متبلور بودن [کامپیوتر]: ویژگی ؛ خصیصه [الکترونیک]: ویژگی ، خاصیت [عمران و معماری]: مشخصه [عمران و معماری]: ویژگی [عمران و معماری]: ترکیب [عمران و معماری]: شکلمعنی برای کلمه feature پیدا نشد.
the characteristic parts of a person's face: eyes and nose and mouth and chin; "an expression of pleasure crossed his features"; "his lineaments were very regular"
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر