feature
licenseمعنی کلمه feature
معنی واژه feature
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
واژه | feature | ||
تعداد حروف | 7 | ||
نوع | n | ||
تلفظ آمریکایی | /ˈfiːtʃər/ | ||
تلفظ انگلیسی | /ˈfiːtʃə/ | ||
مترادفات | feature article | ||
منبع | دیکشنری انگلیسی به فارسی | ||
نمایش تصویر | معنی feature | ||
پخش صوت |
(Noun) قسمتِ صورت، جزء چهره، بخش صورت - her eyes are her best feature - چشمهای او بهترین جزء چهرهی او است
(Noun) (در جمع) چره، سیما، قیافه، صورت، وجنات، شکل (صورت)، ترکیب (صورت)، خطوط چهره، ریخت
(Noun) (سرزمین، شخص، ساختمان و غیره) ویژگی، خصیصه، خصوصیت، مختصه، مشخصه، ممیزه
(Noun) (فروشگاه و غیره) بخش اصلی، (مقاله، سخنرانی) موضوع عمده
(Noun) (سینما) فیلم اصلی، (روزنامه) مقالهی اصلی، مطلب اصلی
(Noun) (صفتگونه) اصلی، عمده
(Verb - transitive) (حادثه، مطلب و غیره) برجسته کردن، متبلور کردن، برجستگی خاصی دادن به، اهمیت دادن به، (هنرپیشه، شخص) نقش اصلی را دادن به، رُل عمده را دادن به - feature in - (Verb - intransitive) (سینما) نقش اصلی را در ... داشتن، ستارهی ... بودن
(Verb - transitive) تصویر کردن، ترسیم کردن، مجسم کردن، بازنمودن
(Verb - transitive) ویژگی ... بودن، مشخصهی ... بودن
(Verb - transitive) بارز بودن، نمایان بودن، متبلور بودن
[کامپیوتر]: ویژگی ؛ خصیصه
[الکترونیک]: ویژگی ، خاصیت
[عمران و معماری]: مشخصه [عمران و معماری]: ویژگی [عمران و معماری]: ترکیب [عمران و معماری]: شکل