آشکار
licenseمعنی کلمه آشکار
معنی واژه آشکار
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | برملا، بيپرده، بين، پديدار، پيدا، پيدا، جلوهگر، جلوهگر، جلي، جهر، ذايع، رك، روبرو، روشن، صريح، ظاهر، علني، عيان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئي، مشخص، مشهود، معلوم، معين، منجلي، نامستور، نمايان، نمودار، واضح، هويدا | ||
متضاد | پوشيده، درخفا، غيب، مخفي، | ||
انگلیسی | clear, manifest, obvious, plain, apparent, flagrant, evident, explicit, open, overt, bare, public, conspicuous, patent, transpicuous, crying, out, palpable, semblable, signal, open-and-shut, self-explaining, self-explanatory | ||
عربی | صاف، واضح، بجلاء، جلي، شفاف، رائق، برئ، خالص، تبدد، ناصع، حاد، خال من العقد، رخص، سدد، متأكد، محض، بوضوح، بدون غموض، خلو من الضباب، خلو من الشوائب، غير مدين، إختفي اللص، صاح، نظف، أزال، أبرئ، فسر، مشرق، انقشع، حرر، أجاز، طالب، نور، خلص، ربح ربحا، صحا، صفى، وثب، تبادل الشيكات، باع، واثق، تخضع السفينة لشروط الجمارك، امن | ||
ترکی | bariz | ||
فرانسوی | évident | ||
آلمانی | offensichtlich | ||
اسپانیایی | obvio | ||
ایتالیایی | ovvio | ||
مرتبط | صاف، شفاف، صریح، زلال، بارز، اشکار، ساطع، بدیهی، هویدا، علنی، ساده، عادی، هموار، پهن، مسلم، پیدا، واری مسلم، وقیح، زشت، انگشت نما، مفهوم، سلیس، باز، سرگشاده، گشوده، روباز، مفتوح، عمومی، نپوشیده، لخت، عریان، عاری، همگانی، اجتماعی، ملی، همگان، پدیدار، توی چشم خور، امتیازی، دارای حق امتیاز، گشاده، ازاد، فرا اشکار، گریان، مبرم، جار زننده، خروشان، خارج، خارجی، بیرونی، حذف شده، افشاء شده، قابل لمس، پرماسیدنی، حس کردنی، پر ماس پذیر، مشابه، شبیه، کاملا، خیلی سهل، واضح فی نفسه، بی نیاز از توصیف | ||
واژه | آشکار | ||
معادل ابجد | 522 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | 'āš[e]kār | ||
ترکیب | (صفت) [پهلوی: āškārāk، مقابلِ پنهان] ‹آشکارا، آشکاره› | ||
مختصات | (شْ یا ش ِ) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی آشکار | ||
پخش صوت |
- 1 (صفت) ظاهر هويدا بارز
مشهود مقابل پنهان نهان مخفي
ناپيدا ناپديد نهفته . - 2 در جلوت
جهرا علانيه علنا مقابل در خلوت
خفيه سرا . - 3 (اسم) صورت
مقابل معني . - 4 حواس ظاهر .
برملا، بيپرده، بين، پديدار، پيدا، پيدا، جلوهگر، جلوهگر، جلي، جهر، ذايع، رك، روبرو، روشن، صريح، ظاهر، علني، عيان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئي، مشخص، مشهود، معلوم، معين، منجلي، نامستور، نمايان، نمودار، واضح، هويدا
پوشيده، درخفا، غيب، مخفي،
clear, manifest, obvious, plain, apparent, flagrant, evident, explicit, open, overt, bare, public, conspicuous, patent, transpicuous, crying, out, palpable, semblable, signal, open-and-shut, self-explaining, self-explanatory
صاف، واضح، بجلاء، جلي، شفاف، رائق، برئ، خالص، تبدد، ناصع، حاد، خال من العقد، رخص، سدد، متأكد، محض، بوضوح، بدون غموض، خلو من الضباب، خلو من الشوائب، غير مدين، إختفي اللص، صاح، نظف، أزال، أبرئ، فسر، مشرق، انقشع، حرر، أجاز، طالب، نور، خلص، ربح ربحا، صحا، صفى، وثب، تبادل الشيكات، باع، واثق، تخضع السفينة لشروط الجمارك، امن
bariz
évident
offensichtlich
obvio
ovvio
صاف، شفاف، صریح، زلال، بارز، اشکار، ساطع، بدیهی، هویدا، علنی، ساده، عادی، هموار، پهن، مسلم، پیدا، واری مسلم، وقیح، زشت، انگشت نما، مفهوم، سلیس، باز، سرگشاده، گشوده، روباز، مفتوح، عمومی، نپوشیده، لخت، عریان، عاری، همگانی، اجتماعی، ملی، همگان، پدیدار، توی چشم خور، امتیازی، دارای حق امتیاز، گشاده، ازاد، فرا اشکار، گریان، مبرم، جار زننده، خروشان، خارج، خارجی، بیرونی، حذف شده، افشاء شده، قابل لمس، پرماسیدنی، حس کردنی، پر ماس پذیر، مشابه، شبیه، کاملا، خیلی سهل، واضح فی نفسه، بی نیاز از توصیف