برق
licenseمعنی کلمه برق
معنی واژه برق
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1-صفت 2- آذرخش، صاعقه 3- الكتريسيته، كهربا 4- بارقه، جرقه 5- الكتريك 6- تلالو، جلا 7- درخشش، درخشندگي 8- سريع، باسرعت، برقآسا | ||
انگلیسی | power, electricity, lightning, flash, sheen, sparkle, shine, glint, brilliance, glaze, scintillation, flashover, pyrogen, levin | ||
عربی | قوة، القوة، طاقة، سلطة، قدرة، صلاحية، سلطات، نفوذ، سلطان، مقدرة، تأثير، قوة عقلية، اله إو إلاهة، حول قوة، حول، شغل، وصل الي السلطة | ||
ترکی | elektrik | ||
فرانسوی | Électricité | ||
آلمانی | elektrizität | ||
اسپانیایی | electricidad | ||
ایتالیایی | elettricità | ||
مرتبط | قدرت، توان، نیرو، اقتدار، حکومت، نیروی برق، نیروی کهربایی، برق زدن، بارقه، اذرخش، فلاش، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، درخشندگی، زیبایی، تابش، درخشش، جرقه، روشنی، براقی، فروغ، ظهور انی، استعداد، زیرکی، لعاب، مینا، لعاب شیشه، مهره، برق زنی، صاعقه، تخلیه الکتریکی غیر عادی، عنصر قابل اشتعال، ماده تب اور | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "برق" در زبان فارسی به معنای نیروی الکتریکی، نور یا روشنایی ناگهانی است. برای نوشتن و استفاده از این کلمه، میتوان به چند نکتهٔ نگارشی و قواعدی اشاره کرد:
با رعایت این نکات میتوان از کلمه "برق" به درستی و بهصورت نگارشی صحیح استفاده کرد. | ||
واژه | برق | ||
معادل ابجد | 302 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | barq | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی، جمع: بُرُوق] | ||
مختصات | (بَ) [ ع . ] ( اِ.) | ||
آواشناسی | barq | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی برق | ||
پخش صوت |
روشني ميباشد که آنرا بفارسي درخش گويند،آذرخش، کلمه "برق" در زبان فارسی به معنای نیروی الکتریکی، نور یا روشنایی ناگهانی است. برای نوشتن و استفاده از این کلمه، میتوان به چند نکتهٔ نگارشی و قواعدی اشاره کرد: تلفظ و املا: نوع کلمه: جمعسازی: کاربرد در جملات: قواعد نگارشی: استفاده از نشانهها: با رعایت این نکات میتوان از کلمه "برق" به درستی و بهصورت نگارشی صحیح استفاده کرد.
صاعقه
1-صفت
2- آذرخش، صاعقه
3- الكتريسيته، كهربا
4- بارقه، جرقه
5- الكتريك
6- تلالو، جلا
7- درخشش، درخشندگي
8- سريع، باسرعت، برقآسا
power, electricity, lightning, flash, sheen, sparkle, shine, glint, brilliance, glaze, scintillation, flashover, pyrogen, levin
قوة، القوة، طاقة، سلطة، قدرة، صلاحية، سلطات، نفوذ، سلطان، مقدرة، تأثير، قوة عقلية، اله إو إلاهة، حول قوة، حول، شغل، وصل الي السلطة
elektrik
Électricité
elektrizität
electricidad
elettricità
قدرت، توان، نیرو، اقتدار، حکومت، نیروی برق، نیروی کهربایی، برق زدن، بارقه، اذرخش، فلاش، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، درخشندگی، زیبایی، تابش، درخشش، جرقه، روشنی، براقی، فروغ، ظهور انی، استعداد، زیرکی، لعاب، مینا، لعاب شیشه، مهره، برق زنی، صاعقه، تخلیه الکتریکی غیر عادی، عنصر قابل اشتعال، ماده تب اور