پوست انداختن
license
98
1667
100
معنی کلمه پوست انداختن
معنی واژه پوست انداختن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | molt, moult, desquamate, exuviate, peel, shell, slouch, peeling | ||
عربی | تساقط، فقد شعره، طرح، سقط شعره أو ريشه، طرح ريشه، تساقط الريش | ||
مرتبط | تولک رفتن، موی ریختن، پوسته پوسته شدن، پوست ریختن، پر ریختن، پوست کندن، کندن، مقشر کردن، سبوس گیری کردن، پوست کندن از، مغز میوه را دراوردن، دولا دولا راه رفتن، خمیده بودن، اویخته بودن، اویختن، پوست، پیلینگ، قشر، سلف | ||
واژه | پوست انداختن | ||
معادل ابجد | 1574 | ||
تعداد حروف | 11 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پوست انداختن | ||
پخش صوت |
سخت رنج ديدن،سخت تعب بردن از درازي راه
molt, moult, desquamate, exuviate, peel, shell, slouch, peeling
تساقط، فقد شعره، طرح، سقط شعره أو ريشه، طرح ريشه، تساقط الريش
تولک رفتن، موی ریختن، پوسته پوسته شدن، پوست ریختن، پر ریختن، پوست کندن، کندن، مقشر کردن، سبوس گیری کردن، پوست کندن از، مغز میوه را دراوردن، دولا دولا راه رفتن، خمیده بودن، اویخته بودن، اویختن، پوست، پیلینگ، قشر، سلف