پوستین
licenseمعنی کلمه پوستین
معنی واژه پوستین
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | fur coat,sheepskin,pelisse | ||
عربی | جلد | ||
ترکی | deri | ||
فرانسوی | peau | ||
آلمانی | haut | ||
اسپانیایی | piel | ||
ایتالیایی | pelle | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "پوستین" در زبان فارسی به معنی نوعی پوشش یا لباس است که معمولاً از پوست حیوانات تهیه میشود. این واژه به عنوان یک اسم جمعنویسی برخوردار از قوانین خاصی است. در زیر به برخی از قواعد نگارشی و نحوی مربوط به این کلمه اشاره میکنیم:
با توجه به این نکات، میتوان به شکل صحیح و مطابق با قواعد زبان فارسی از کلمه "پوستین" در نوشتار و گفتار استفاده کرد. | ||
واژه | پوستین | ||
معادل ابجد | 528 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
تلفظ | pustin | ||
نوع | صفت | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت نسبی، منسوب به پوست) [پهلوی: pōstīn] | ||
مختصات | (ص نسب .) | ||
آواشناسی | pustin | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پوستین | ||
پخش صوت |
-1 جامه اي که از پوست کلمه "پوستین" در زبان فارسی به معنی نوعی پوشش یا لباس است که معمولاً از پوست حیوانات تهیه میشود. این واژه به عنوان یک اسم جمعنویسی برخوردار از قوانین خاصی است. در زیر به برخی از قواعد نگارشی و نحوی مربوط به این کلمه اشاره میکنیم: مفرد و جمع: نحوهی به کارگیری: حروف اضافه: نقطهگذاری: با توجه به این نکات، میتوان به شکل صحیح و مطابق با قواعد زبان فارسی از کلمه "پوستین" در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
حيوانات کنند .
همي پوستين بود پوشيدنش
ز کشک وز ارزن بدي خوردنش .
(فردوسي)
-2 جامه ء فراخ چون عبايي که از
پوست آش کرده ء گوسفند و بز و
جز آنها کنند بي آنکه پشم آنرا
سترده باشند. -3 پوست . -4 غيبت ندمت .
يا مثل پوستين تابستان . -1 چيزي که
بجاي خود نباشد. -2 بي ارزش بيهوده .
يا از برهنه پوستين کندن.کار بيهوده کردن.
يا به پوستين کسي افتادن (رفتن) .
بد او گفتن . يا پوستين باژ گونه کردن .
-1 سختن تصميم گرفتن عظيم مصمم شدن
پوستني با شکوفه کردن. - 2 باطن را
ظاهر کردن.
يا پوستين باشگونه کردن. -1 سخت مصمم شدن
پوستين باژ گونه کردن.-2 تغيير روش و رفتار
و معامله دادن.يا پوستين بر سر کسي زدن .
او را اذيت و شکنجه و عذاب دادن . يا
پوستين بگازر دادن . -1 بد گويي کردن
عيبجويي کردن. -2 کار بغير اهل وا گذاشتن.
يا پوستين بلاي اندر ماليدن . مانند
متظلمان جامه گل آلود کرده شکايت بردن .
يا در پوستين خود بودن (افکندن).
قياس بنفس کردن از خود حکايت کردن.
fur coat,sheepskin,pelisse
جلد
deri
peau
haut
piel
pelle