حرکت دادن
licenseمعنی کلمه حرکت دادن
معنی واژه حرکت دادن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- تكان دادن، جنباندن، به حركت درآوردن 2- جابهجا كردن 3- كوچاندن، كوچ دادن 4- تحريك كردن، فعال كردن | ||
انگلیسی | move, propel, rouse, stir | ||
عربی | تحرك، تنقل، لعب، أثار، نزل، باع، استقر، تجول، رحل، قنع، ضحك، قدم إقتراحا، دفع إلى الأمام، خطوة، انتقال، حركة، حركة اللاعب، يتحرك | ||
مرتبط | حرکت کردن، جنبیدن، تکان دادن، بجنبش دراوردن، بازی کردن، سوق دادن، بجلو راندن، بردن، پیش راندن، از خواب بیدار شدن، رم دادن، بهم زدن، بهیجان در اوردن، خونکسی را بجوش اوردن، جم خوردن، به جنبش دراوردن، بجوش آوردن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "حرکت دادن" در زبان فارسی به معنای ایجاد حرکت یا جا به جا کردن یک شیء یا فرد به کار میرود. در بررسی قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این تعبیر، موارد زیر را میتوان مطرح کرد:
با رعایت این نکات، میتوان به شکلی صحیح و مؤثر از کلمه "حرکت دادن" در نوشتار و گفتار استفاده کرد. | ||
واژه | حرکت دادن | ||
معادل ابجد | 687 | ||
تعداد حروف | 8 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی حرکت دادن | ||
پخش صوت |
لاندن کلمه "حرکت دادن" در زبان فارسی به معنای ایجاد حرکت یا جا به جا کردن یک شیء یا فرد به کار میرود. در بررسی قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این تعبیر، موارد زیر را میتوان مطرح کرد: ساختار کلمه: "حرکت دادن" از دو قسمت تشکیل شده است: "حرکت" (مفعول) و "دادن" (فعل). این ساختار ترکیبی نشان میدهد که فعالیتی بر روی مفعول انجام میشود. استفاده از حرف اضافه: در جملاتی که این کلمه به کار میروند، ممکن است نیاز به استفاده از حروف اضافه باشد. به عنوان مثال: "من کتاب را حرکت میدهم." زمان فعل: "حرکت دادن" میتواند در زمانهای مختلف صرف شود. به مثالهای زیر توجه کنید: فعلهای هممعنی: در متون مختلف ممکن است برای تنوع از فعلهای هممعنی مانند "جا به جا کردن"، "نقل و انتقال دادن" و "جابهجا کردن" استفاده شود. قیدهای حالت: در جملاتی که "حرکت دادن" به کار میرود، میتوان قیدهایی برای توصیف چگونگی حرکت اضافه کرد. مثل: "او به آرامی کتاب را حرکت داد." جملات پرسشی: میتوان از "حرکت دادن" در جملات پرسشی نیز استفاده کرد. به عنوان مثال: "آیا میتوانی این میز را حرکت دهی؟" با رعایت این نکات، میتوان به شکلی صحیح و مؤثر از کلمه "حرکت دادن" در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
يک چامه دويست جا خوانده -
پيش هر سفله ريش را لانده (حديقه)
جنباندن وخدن
(مصدر) جنبش دادن بحرکت در آودرن
جنبانيدن .
1- تكان دادن، جنباندن، به حركت درآوردن
2- جابهجا كردن
3- كوچاندن، كوچ دادن
4- تحريك كردن، فعال كردن
move, propel, rouse, stir
تحرك، تنقل، لعب، أثار، نزل، باع، استقر، تجول، رحل، قنع، ضحك، قدم إقتراحا، دفع إلى الأمام، خطوة، انتقال، حركة، حركة اللاعب، يتحرك
حرکت کردن، جنبیدن، تکان دادن، بجنبش دراوردن، بازی کردن، سوق دادن، بجلو راندن، بردن، پیش راندن، از خواب بیدار شدن، رم دادن، بهم زدن، بهیجان در اوردن، خونکسی را بجوش اوردن، جم خوردن، به جنبش دراوردن، بجوش آوردن