اخم کردن
licenseمعنی کلمه اخم کردن
معنی واژه اخم کردن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | scowl, pout, frown, fret, lour, glower, lower, to frown | ||
عربی | تجهم، عبس، اكفهر، قطب، كشر، عبوس، تقطيب، scowl | ||
مرتبط | لب را بزیر اویختن، لب ولوچه را جمع کردن، روی درهم کشیدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، پوسترا بردن، کج خلقی کردن، ساییده شدن، تیره شدن، گرفته شدن، خیره نگاه کردن، پایین اوردن، کاستن از، تخفیف دادن، تنزل دادن، فروکش کردن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) عبارت "اخم کردن" در زبان فارسی به معنای ناراحت یا عصبانی شدن و به نشانه نارضایتی با چین و چروک روی پیشانی یا صورت همراه است. در قواعد فارسی و نگارشی، به چند نکته مربوط به این عبارت توجه کنیم:
با استفاده از این نکات، میتوان به درستی و به طور مؤثر از عبارت "اخم کردن" در نوشتار و گفتار بهره برد. | ||
واژه | اخم کردن | ||
معادل ابجد | 915 | ||
تعداد حروف | 7 | ||
نوع | مصدر | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی اخم کردن | ||
پخش صوت |
آژنگ افکندن يان دو ابرو عبارت "اخم کردن" در زبان فارسی به معنای ناراحت یا عصبانی شدن و به نشانه نارضایتی با چین و چروک روی پیشانی یا صورت همراه است. در قواعد فارسی و نگارشی، به چند نکته مربوط به این عبارت توجه کنیم: جملهسازی: "اخم کردن" معمولاً به عنوان فعل به کار میرود و میتواند در جملات مختلف استفاده شود. به عنوان مثال: فعل مرکب: "اخم کردن" یک فعل مرکب است که شامل یک اسم (اخم) و یک فعل (کردن) میشود. پیشوند "کردن" کار را به اسم "اخم" نسبت میدهد. نحو و صرف: در جملات مختلف، فعل "کردن" باید با توجه به زمان و فاعل جمله صرف شود. به عنوان مثال: استفاده از عبارات مرتبط: برای توصیف اخم میتوان از صفات و عبارات توصیفی استفاده کرد، مانند: با استفاده از این نکات، میتوان به درستی و به طور مؤثر از عبارت "اخم کردن" در نوشتار و گفتار بهره برد.
ترش کردن روي خشم گرفتن گره بر
ابرو در آوردن در حال خشم .
scowl, pout, frown, fret, lour, glower, lower, to frown
تجهم، عبس، اكفهر، قطب، كشر، عبوس، تقطيب، scowl
لب را بزیر اویختن، لب ولوچه را جمع کردن، روی درهم کشیدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، پوسترا بردن، کج خلقی کردن، ساییده شدن، تیره شدن، گرفته شدن، خیره نگاه کردن، پایین اوردن، کاستن از، تخفیف دادن، تنزل دادن، فروکش کردن