سرد
licenseمعنی کلمه سرد
معنی واژه سرد
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | بارد، خنك، يخ، بي روح، خشك ، بي ميل، سردمزاج ، بي احساس، بي عاطفه ، ب يتحرك، ناپويا ، بي مزه، خنك ، گرانجان، نچسب، نگد، بيگانه خو | ||
متضاد | گرم مشتاق 1- بي احساس، بي عاطفه 2- ب يتحرك، ناپويا 3- بي مزه، خنك 4- گرانجان، نچسب، نگد، بيگانه خو | ||
انگلیسی | cold, cool, chilled, chilly, standoff, nipping, raw, fresh, distant, arctic, standoffish, wintry, algid | ||
عربی | بارد، فاتر، قاسي القلب، برد، زكام، فاقد الوعي، ضعيف، محروم من المنافع | ||
ترکی | soğuk | ||
فرانسوی | froid | ||
آلمانی | kalt | ||
اسپانیایی | frío | ||
ایتالیایی | freddo | ||
مرتبط | خنک، خونسرد، سرد شده، گزنده، تند، خام، نارس، نپخته، کال، بی تجربه، تازه، شیرین، تر و تازه، تازه نفس، سبز، دور، فاصلهدار، غیر صمیمی، کناره گیر، زمستانی، مناسب زمستان، بی مزه | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "سرد" در زبان فارسی به معنای کم بودن دما یا حالت عدم گرما است. این کلمه میتواند در جملات مختلف به شیوههای مختلفی استفاده شود، و دربارهی قواعد و نگارش آن نکاتی وجود دارد:
این نکات به شما در درک و استفاده صحیح از کلمه "سرد" در زبان فارسی کمک خواهد کرد. اگر سوال خاصی دارید یا نیاز به توضیح بیشتری است، خوشحال میشوم کمک کنم. | ||
واژه | سرد | ||
معادل ابجد | 264 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | sard | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [پهلوی: sart، مقابلِ گرم] | ||
مختصات | (سَ) [ په . ] (ص .) | ||
آواشناسی | sard | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی سرد | ||
پخش صوت |
چيزي که حرارت و گرمي نداشته باشد کلمه "سرد" در زبان فارسی به معنای کم بودن دما یا حالت عدم گرما است. این کلمه میتواند در جملات مختلف به شیوههای مختلفی استفاده شود، و دربارهی قواعد و نگارش آن نکاتی وجود دارد: قواعد صرفی: قواعد نحوی: قواعد نگارشی: این نکات به شما در درک و استفاده صحیح از کلمه "سرد" در زبان فارسی کمک خواهد کرد. اگر سوال خاصی دارید یا نیاز به توضیح بیشتری است، خوشحال میشوم کمک کنم.
بارد، خنك، يخ، بي روح، خشك ، بي ميل، سردمزاج ، بي احساس، بي عاطفه ، ب يتحرك، ناپويا ، بي مزه، خنك ، گرانجان، نچسب، نگد، بيگانه خو
گرم مشتاق
1- بي احساس، بي عاطفه
2- ب يتحرك، ناپويا
3- بي مزه، خنك
4- گرانجان، نچسب، نگد، بيگانه خو
cold, cool, chilled, chilly, standoff, nipping, raw, fresh, distant, arctic, standoffish, wintry, algid
بارد، فاتر، قاسي القلب، برد، زكام، فاقد الوعي، ضعيف، محروم من المنافع
soğuk
froid
kalt
frío
freddo
خنک، خونسرد، سرد شده، گزنده، تند، خام، نارس، نپخته، کال، بی تجربه، تازه، شیرین، تر و تازه، تازه نفس، سبز، دور، فاصلهدار، غیر صمیمی، کناره گیر، زمستانی، مناسب زمستان، بی مزه