صحرا
licenseمعنی کلمه صحرا
معنی واژه صحرا
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | باديه، بيابان، تيه، دشت، راغ، فلات، وادي | ||
متضاد | باغ | ||
انگلیسی | desert, field, wilderness, wild land, champaign, agro- | ||
مرتبط | بیابان، شایستگی، استحقاق، میدان، مزرعه، رشته، زمین، عرصه، سرزمیننامسکون و رام نشده، زمین بایر و لمیزرع، زمین مسطح، زمین مرتفع، جلگه، میدان جنگ، کشاورزی، خاک | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "صحرا" در زبان فارسی به معنی بیابان یا دشت وسیع است. در ادامه به برخی از قواعد نگارشی و دستوری مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
با رعایت این قواعد میتوان به شکل درست و زیبا از کلمه "صحرا" در متون فارسی استفاده کرد. | ||
واژه | صحرا | ||
معادل ابجد | 299 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | sahrā | ||
ترکیب | (اسم) [عربی: صحراء، جمع: صَحارِیّ] | ||
مختصات | (صَ) [ ع . صحراء ] (اِ.) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی صحرا | ||
پخش صوت |
- 1 دشت دشت هموار . - 2 بيابان بر کلمه "صحرا" در زبان فارسی به معنی بیابان یا دشت وسیع است. در ادامه به برخی از قواعد نگارشی و دستوری مرتبط با این کلمه اشاره میشود: نوشتن صحیح: کلمه "صحرا" باید به صورت صحیح و املایی نوشته شود و از هرگونه اشتباه املایی پرهیز شود. جنس کلمه: "صحرا" یک اسم مؤنث است؛ بنابراین، باید از صفات و قیدهای مؤنث در جملات استفاده شود. مثلاً: "صحرا زیبا است." آرایههای ادبی: میتوان از این کلمه در شعر و نثر بهعنوان یک تصویر یا تمثیل استفاده کرد. به عنوان مثال: "دل صحرا را با عشق پُر میکنم." ساخت جملات: کلمه "صحرا" میتواند در جملات مختلف به کار رود، به عنوان مثال: جمع بستن: در صورتی که بخواهید کلمه "صحرا" را در جمع به کار ببرید، باید از "صحراها" استفاده کنید. مثلاً: "صحراها در ایران بسیار زیادند." با رعایت این قواعد میتوان به شکل درست و زیبا از کلمه "صحرا" در متون فارسی استفاده کرد.
بي آب و علف جمع : صحاري صحراوات .
- 3 چند جفت يا بند که با هم تشکيل
يک دسته و يک واحد زراعتي را دهند
(خراسان) . ترکيبات اسمي : يا صحرا ء
آذر گون . صحرايي همانند آتش . يا
صحرا ء جان . عالم ارواح عرصه
ارواح . يا صحرا ء دل . پهنه دل عرصه
قلب . يا صحرا ء سيم . صبح صادق . يا
صحرا ء عشق . ملک عشق ميدان عشق .
يا صحرا ء غم . ملک غم وادي اندوه .
يا صحرا ء فلک . عرصه فلک . يا صحرا ء
قدسي . عالم لاهوت . يا صحرا ء هند .
هندوستان . يا صحرا ء يقين . عالم يقين .
ملک يقين . ترکيبات فعلي و تعبيرات :
آن سرش صحراست . بسيار وسيع است . از
صحرا ء سر در آوردن . (جستن يافتن)
مفت و رايگان يافتن . يا از صحرا ء نهادن.
آشکار شدن پيدا کردن هويدا کردن .
يا به صحرا ء افتادن . آشکار شدن .
در معرض انظار قرار گفتن . يا سر به
صحرا ء نهادن . - 1 گريختن فرار کردن
- 2 ديوانه شدن . يا صحرا ء که نمانده ايد
مگر صحرا ء مانده ايد . به مهماني که در
رفتن شتاب دارد گويند .
باديه، بيابان، تيه، دشت، راغ، فلات، وادي
باغ
desert, field, wilderness, wild land, champaign, agro-
بیابان، شایستگی، استحقاق، میدان، مزرعه، رشته، زمین، عرصه، سرزمیننامسکون و رام نشده، زمین بایر و لمیزرع، زمین مسطح، زمین مرتفع، جلگه، میدان جنگ، کشاورزی، خاک