ظرف آش
licenseمعنی کلمه ظرف آش
معنی واژه ظرف آش
| اطلاعات بیشتر واژه | |||
|---|---|---|---|
| انگلیسی | container, dish, vessel, receptacle, utensil, vase, repository, form, adverb, ash container | ||
| عربی | حاوية، إناء، صندوق، صهريج، فنطاس حوض، وعاء | ||
| مرتبط | ظرف، بشقاب، غذا، ظروف، خوراک، بخشی از غذا، کشتی، رگ، اوند، هر نوع مجرا یا لوله، نهنج، حفره درون سلولی گیاه، جا، وسایل، مخلفات، اسباب، گلدان، گلدان نقره و غیره، مخزن، انبار، صندوق تابوت، خاصگی، فرم، شکل، صورت، فورم، گونه، قیدی، معین فعل، عبارت قیدی | ||
| تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "ظرف آش" به ترکیب دو واژه "ظرف" و "آش" اختصاص دارد. در زیر به برخی از نکات نگارشی و قواعد فارسی مرتبط با این ترکیب اشاره می‌کنم:
با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از ترکیب "ظرف آش" در نگارش خود بهره ببرید. | ||
| واژه | ظرف آش | ||
| معادل ابجد | 1481 | ||
| تعداد حروف | 5 | ||
| منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
| نمایش تصویر | معنی ظرف آش | ||
| پخش صوت | |||
دورک دوري کلمه "ظرف آش" به ترکیب دو واژه "ظرف" و "آش" اختصاص دارد. در زیر به برخی از نکات نگارشی و قواعد فارسی مرتبط با این ترکیب اشاره می‌کنم: حروف افزایشی: در زبان فارسی، ترکیب‌های دو واژه معمولاً بدون حروف اضافه نوشته می‌شوند. لذا "ظرف آش" به صورت مستقیم و بدون حروف اضافی نوشته می‌شود. آکسان و علامات نگارشی: این ترکیب نیازی به آکسان یا علامات نگارشی اضافی ندارد مگر در مواقعی که در متن خاصی مانند شعر یا نثر ادبی استفاده شود. معنی و مفهوم: "ظرف آش" به معنای ظرفی است که برای نگهداری یا سرو کردن آش استفاده می‌شود. این ترکیب می‌تواند هم در محاوره و هم در نگارش رسمی به کار رود. قوانین جمع و مفرد: چنانچه بخواهید از این ترکیب در حالت جمع استفاده کنید، به شکل "ظروف آش" تغییر خواهد کرد. با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از ترکیب "ظرف آش" در نگارش خود بهره ببرید.
container, dish, vessel, receptacle, utensil, vase, repository, form, adverb, ash container
حاوية، إناء، صندوق، صهريج، فنطاس حوض، وعاء
ظرف، بشقاب، غذا، ظروف، خوراک، بخشی از غذا، کشتی، رگ، اوند، هر نوع مجرا یا لوله، نهنج، حفره درون سلولی گیاه، جا، وسایل، مخلفات، اسباب، گلدان، گلدان نقره و غیره، مخزن، انبار، صندوق تابوت، خاصگی، فرم، شکل، صورت، فورم، گونه، قیدی، معین فعل، عبارت قیدی
