خنک کردن
licenseمعنی کلمه خنک کردن
معنی واژه خنک کردن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | cool, chill, refresh, refrigerate, fresh, keel, render flat, render frigid, render insipid | ||
عربی | بارد، هادئ، ممتاز، منعش، رابط الجأش، فاتر، وقح، مشعر ببرودة، أصبح بارد، سكن، فتر، هدأ، الصفيق، برودة بإعتدال، مكبوح الاهتياج | ||
مرتبط | سرد کردن، چاییدن، ارام کردن، خنک ساختن، خنک شدن، منجمد کردن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، روشن کردن، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن، منجمد شدن، خنک نگاهداشتن، دلسرد شدن، وارونه شدن، وارونه کردن، مانع سررفتن دیگ شدن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه «خنک کردن» به معنی کاهش دما و رسیدن به حالت خنکی است. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
توجه به این نکات میتواند به بهبود نگارش و رعایت قواعد زبان و ادب فارسی کمک کند. | ||
واژه | خنک کردن | ||
معادل ابجد | 944 | ||
تعداد حروف | 7 | ||
منبع | واژگان مترادف و متضاد | ||
نمایش تصویر | معنی خنک کردن | ||
پخش صوت |
1- سرد كردن
کلمه «خنک کردن» به معنی کاهش دما و رسیدن به حالت خنکی است. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم: نحوهی نوشتار: کلمهی «خنک» بهعنوان صفت و «کردن» بهعنوان فعل، بهصورت ترکیبی نوشته میشود و بین آنها فاصله وجود دارد. پارسینویسی: در نوشتن متون رسمی، سعی کنید از فرمهای استاندارد استفاده کنید و از بکاربردن اصطلاحات غیررسمی پرهیز کنید. صرف فعل: فعل «کردن» در این ترکیب، به شکلهای مختلف (در زمانهای مختلف) تصرّف میشود. مثلاً: «خنک میکنم»، «خنک کرد»، «خنک کرده است»، و غیره. جملات توصیفی: میتوانید از این ترکیب در جملات مختلف استفاده کنید؛ مثلاً: «من میخواهم آب را خنک کنم» یا «بعد از چند دقیقه، هوا خنک شد». استفاده در متون علمی و ادبی: بسته به بافت متن، میتوان از کلمهی «خنک کردن» در متون علمی، ادبی، و روزمره استفاده کرد که در هرکدام ممکن است شیوههای مختلفی برای بیان آن وجود داشته باشد. توجه به این نکات میتواند به بهبود نگارش و رعایت قواعد زبان و ادب فارسی کمک کند.
2- از شور و نوا انداختن، كم شور و شوق كردن
cool, chill, refresh, refrigerate, fresh, keel, render flat, render frigid, render insipid
بارد، هادئ، ممتاز، منعش، رابط الجأش، فاتر، وقح، مشعر ببرودة، أصبح بارد، سكن، فتر، هدأ، الصفيق، برودة بإعتدال، مكبوح الاهتياج
سرد کردن، چاییدن، ارام کردن، خنک ساختن، خنک شدن، منجمد کردن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، روشن کردن، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن، منجمد شدن، خنک نگاهداشتن، دلسرد شدن، وارونه شدن، وارونه کردن، مانع سررفتن دیگ شدن