شیرین
licenseمعنی کلمه شیرین
معنی واژه شیرین
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- شكرين، شهددار، گلوسوز 2- دلكش، نغز 3- نوشين | ||
متضاد | تلخ | ||
انگلیسی | sweet, fresh, sugary, luscious, soft, sweetish, saccharine, mellifluous, tuneful, dulcet, amiable, mellifluent | ||
عربی | حلو، عذب، جميل، فاتن، جذاب، نقي، بارع، لطيف، لذيذ، حلوى، حلاوة، حبيب، الحبيبة، بلطف، بصوت عذب | ||
ترکی | tatlı | ||
فرانسوی | doux | ||
آلمانی | süß | ||
اسپانیایی | dulce | ||
ایتالیایی | dolce | ||
مرتبط | خوش، مطبوع، نوشین، تازه، تر و تازه، تازه نفس، سبز، سرد، قندی، شکری، قنددار، شیرین زبان، ملیح، خوش مزه، لذیذ، دلپذیر، شهوت انگیز، نرم، ملایم، لطیف، نازک، چیز نسبتا شیرین، ساخاریندار، محتوی قند، خوش زبان، خوش صحبت، خوش هوا، عسل دار، خوش الحان، خوش اهنگ، مهربان، سرشار از عسل | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "شیرین" در زبان فارسی به عنوان یک صفت به معنای خوشمزه بودن یا دلپذیر بودن استفاده میشود. در ادامه برخی از نکات قواعد و نگارشی مرتبط با این کلمه آورده شده است:
با توجه به این نکات، میتوان کلمه "شیرین" را بهطور صحیح و مناسب در جملات مختلف بهکار برد. | ||
واژه | شیرین | ||
معادل ابجد | 570 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | širin | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت نسبی، منسوب به شیر) | ||
مختصات | (ص نسب .) | ||
آواشناسی | Sirin | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی عمید | ||
نمایش تصویر | معنی شیرین | ||
پخش صوت |
۱. [مقابلِ تلخ] دارای مزۀ شیرین. کلمه "شیرین" در زبان فارسی به عنوان یک صفت به معنای خوشمزه بودن یا دلپذیر بودن استفاده میشود. در ادامه برخی از نکات قواعد و نگارشی مرتبط با این کلمه آورده شده است: نحوه نوشتن: کلمه "شیرین" با "ش" شروع میشود و به "ن" ختم میشود. هیچ حروف اضافه یا حرکاتی در آن وجود ندارد که باید به آنها توجه کرد. جنس و تعداد: "شیرین" به عنوان یک صفت، هم میتواند برای اشیاء مفرد استفاده شود و هم برای اشیاء جمع. بهعنوان مثال: متضاد: متضاد صفت "شیرین" میتواند "ترش" یا "تلخ" باشد. قید: این کلمه میتواند به شکل قید نیز به کار رود، مثلاً: "او با لحن شیرین صحبت کرد." نکتههای نگارشی: با توجه به این نکات، میتوان کلمه "شیرین" را بهطور صحیح و مناسب در جملات مختلف بهکار برد.
۲. [مجاز] دوستداشتنی؛ خوشایند: ♦ مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی / نیشکر گفت کمر بستهام اینک به غلامی (سعدی۳: ۹۰۰).
۳. [مجاز] زیبا
۴. [مجاز] خوشسخن.
۵. (قید) [مجاز] یقیناً؛ حتماً: شیرین پنجاه سال داشت.
۶. [مجاز] دارای مزۀ مطبوع؛ گوارا.
۷. [مجاز] عزیز: ♦ میازار موری که دانهکش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است (فردوسی۲: ۱/۱۰۰).
1- شكرين، شهددار، گلوسوز
2- دلكش، نغز
3- نوشين
تلخ
sweet, fresh, sugary, luscious, soft, sweetish, saccharine, mellifluous, tuneful, dulcet, amiable, mellifluent
حلو، عذب، جميل، فاتن، جذاب، نقي، بارع، لطيف، لذيذ، حلوى، حلاوة، حبيب، الحبيبة، بلطف، بصوت عذب
tatlı
doux
süß
dulce
dolce
خوش، مطبوع، نوشین، تازه، تر و تازه، تازه نفس، سبز، سرد، قندی، شکری، قنددار، شیرین زبان، ملیح، خوش مزه، لذیذ، دلپذیر، شهوت انگیز، نرم، ملایم، لطیف، نازک، چیز نسبتا شیرین، ساخاریندار، محتوی قند، خوش زبان، خوش صحبت، خوش هوا، عسل دار، خوش الحان، خوش اهنگ، مهربان، سرشار از عسل