رخت افکندن
licenseمعنی کلمه رخت افکندن
معنی واژه رخت افکندن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | cloak | ||
عربی | عباءة، قناع، ذريعة، معطف، شملة رداء، أخفى، غطى بعباءة | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) عبارت "رخت افکندن" به معنای ترک کردن کسی یا چیزی و یا قرار دادن امکانات و لوازم زندگی در مکانی جدید است. این اصطلاح بیشتر در متنهای ادبی و شعر فارسی کاربرد دارد. در زیر به برخی از قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این عبارت اشاره میشود:
در کاربرد این عبارت باید توجه داشت که برای درک بهتر موقعیت و مفهوم آن، از جملات و متون درست استفاده شود. | ||
واژه | رخت افکندن | ||
معادل ابجد | 1405 | ||
تعداد حروف | 9 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی رخت افکندن | ||
پخش صوت |
رخت افکندن . [ رَ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) کنایه از قرار گرفتن و اقامت کردن . (آنندراج ). مقیم شدن . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از مقیم شدن باشد. (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اقامت گزیدن . سکنی گزیدن . ساکن شدن . مسکن گزیدن : عبارت "رخت افکندن" به معنای ترک کردن کسی یا چیزی و یا قرار دادن امکانات و لوازم زندگی در مکانی جدید است. این اصطلاح بیشتر در متنهای ادبی و شعر فارسی کاربرد دارد. در زیر به برخی از قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این عبارت اشاره میشود: جملهبندی: فعل: مفاهیم وابسته: نحو و زبانشناسی: توجه به زبان ادبی: در کاربرد این عبارت باید توجه داشت که برای درک بهتر موقعیت و مفهوم آن، از جملات و متون درست استفاده شود.
هر کجا ظلم رخت افکنده ست
مملکت را ز بیخ برکنده ست .
سنایی .
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه ٔ انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم .
سعدی .
- رخت افکندن به جایی ؛ کنایه از قرار گرفتن و اقامت کردن . (آنندراج ) :
ستایش تو کنم خویشتن ستوده بوم
که رخت بخت به ناجایگه نیفکندم .
سوزنی .
بر آن می داردم این چاره گر بخت
که عصمت را به بازار افکنم رخت .
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).
- رخت سفر افکندن در جایی ؛ اقامت کردن درآنجای . از سفر بازآمدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 31).
- رخت کسی را بر در افکندن ؛ او را از جایی بیرون کردن . کنایه از مستعدمرگ نمودن . به هلاکت دادن . به کشتن دادن :
چرا خون نگریم بر آن تاج و تخت
که دارنده را بر در افکند رخت .
نظامی .
|| عاجز بودن . (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز آمدن باشد. (از برهان ). عاجز آمدن . (لغت محلی شوشتر).
cloak
عباءة، قناع، ذريعة، معطف، شملة رداء، أخفى، غطى بعباءة