جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

riz
fine  |

ریز

معنی: ریز. (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع ریختن ) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است ... (از ناظم الاطباء). ریزنده . (آنندراج ). فاعل از ریزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).
- آب ریزی کردن ؛ آب ریختن :
ز دریای او آبریزی کنند
بر آن گنجدان خاک بیزی کنند.
نظامی .
- ابر سیلاب ریز ؛ ابری که باران سیل آسا ببارد :
تغافل نسازی که سیلاب تیز
به جوش است در ابر سیلاب ریز.
نظامی .
- برف ریز ؛ که برف ببارد. برف بار :
چو برگ بهار آسمان برف ریز.
نظامی .
- جرعه ریز کردن ؛ جرعه جرعه ریختن :
سکندر منش کرد بر باده تیز
ز می کرد یاقوت را جرعه ریز.
نظامی .
- جلوریز ؛ ظاهراً به سرعت و تندی . تازان : لشکریان از منع سرداران متقاعد نشده جلوریز به شهر داخل شده ... معاونت به بونه ٔ [ بنه ٔ ] خودنمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25).
- خونابه ریز ؛ اشک ریز. اشک خونین ریز :
به شب زنده داران بیگاه خیز
به خاک غریبان خونابه ریز.
نظامی .
- خون ریز ؛ سفاک و کسی که خون می ریزد. (ناظم الاطباء).
- || قتل . عمل خون ریختن . (یادداشت مؤلف ) :
به خون ریز خاقانی اندیشه کم کن
که ایام از این انجمن درنماند.
خاقانی .
فراقت ز خون ریز من درنماند
سر کویت از لافزن درنماند.
نظامی .
رجوع به ماده ٔ خونریز شود.
- درم ریز ؛ نثار کردن پول :
کنم بر درم ریز خود زرفشان .
نظامی .
درم ریز کن بر سر جویبار.
نظامی .
- زعفران ریز ؛ که زعفران بریزد. که زعفران بپاشد :
زر آن میوه ٔ زعفران ریز شد
که چون زعفران شادی انگیز شد.
نظامی (شرفنامه ص 226).
- سنگ ریز ؛ سنگ باران .
- || حادثه ٔ سخت :
مگر چاره سازم در این سنگ ریز.
نظامی .
- سیماب ریز ؛ کنایه از براق و درخشان :
ستیزنده ازتیغ سیماب ریز
چو سیماب کرده گریزاگریز.
نظامی .
- شکرریز ؛ شکرساز و کسی که قند و نبات و حلوا می سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ شکرریز شود.
- || شیرین . مطبوع و دلپسند :
شکرریز بزمی دگر ساختم .
نظامی .
شکرریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته .
نظامی .
- عرق ریز ؛ خوی کنان . کسی که عرق از بدن وی روان است . (ناظم الاطباء).
- گنج ریز ؛ گوهرخیز. گوهرزا. گرامی . گرانقدر :
به آواز پوشیدگان گفت خیز
گزارش کن از خاطر گنج ریز.
نظامی .
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر آن گنج ریز.
نظامی .
- گهرریز ؛ کسی که گوهر می افشاند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ گهرریز شود.
- مشک ریز ؛ که مشک بریزد. که مشک بپاشد. کنایه از چیز معطر و خوشبوی :
پندارم آهوان تتارند مشک ریز.
سعدی .
- هلاهل ریز ؛ حیوانی که زهر می پاشد. (ناظم الاطباء).
- یاقوت ریز کردن ؛ یاقوت ریختن . کنایه از ریختن قطرات شراب در خاک :
زِ می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی .
ترکیب های دیگر:
- آب ریز . بتون ریزی . پی ریز (در تداول ، متصل و پیوسته ). پی ریزی . تخم ریز. توپ ریز. جلوریز. خاک ریز. خایه ریز. خونریز. دم ریز. رنگ ریز. ساچمه ریز. سرریز (شدن ). سینه ریز. شکرریز. شمعریز. طرح ریز. قهوه ریز (قهوه جوش ). کاریز. کهریز. گل ریز. لب ریز. لگام ریز. مجسمه ریز. نخودریز. نیریز. واریز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به هر یک از ترکیب های فوق شود.
|| (فعل امر) امر به ریختن یعنی بریز. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). امر از ریزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به ریختن و ریزیدن شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه . تبریز. نیریز. چهریز. (یادداشت مؤلف ).
... ادامه
478 | 0
مترادف: 1- خرد، كوچك 2- شكسته
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) ‹ریزه›
مختصات: (اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: riz
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 217
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
fine | small , tiny , little , minute , atomic , wee , teeny , pony , weeny , minikin , snippety
ترکی
minik
فرانسوی
minuscule
آلمانی
winzig
اسپانیایی
diminuto
ایتالیایی
minuscolo
عربی
غرامة | نهاية , ناعم , دقيق , جميل , رائع , حسن , رفيع , رقيق , ممتاز , فاخر , أنيق , مرهف , ظريف , جذاب , حساس , صاف , ممتع , بديع , لطيف , غرم , روق , بسط , في أحسن حال , بخير
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "ریز" در زبان فارسی به عنوان یک صفت با معانی مختلف استفاده می‌شود. در زیر به برخی از قوانین و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره می‌کنیم:

  1. معنی و کاربرد:

    • "ریز" به معنای کوچک، جزئی، یا دقیق است. مثلاً "ریز نقش" به معنای جزئیات نقش یا طراحی است.
    • همچنین "ریز" می‌تواند به معنی دقت یا حساسیت در یک کار نیز باشد.
  2. نقش‌های نحوی:

    • "ریز" می‌تواند به عنوان صفت در جملات استفاده شود، مثلاً "این جزئیات ریز بسیار مهم هستند."
    • همچنین می‌تواند به عنوان اسم در جمله‌ای که در آن به جزئیات اشاره می‌کند، به کار رود.
  3. قواعد نگارشی:

    • در نگارش، "ریز" باید به درستی با جملات ترکیب شود و باید توجه شود که با کلمه یا عباراتی که پس از آن می‌آید همخوانی داشته باشد.
  4. نوشتار صحیح:

    • "ریز" به صورت "ریز" نوشته می‌شود و نگارش آن با کلمات دیگر باید استاندارد باشد.
    • از نگارش‌های غیررسمی و محاوره‌ای که ممکن است در آن املای کلمه تغییر کند، خودداری کنید.
  5. مثال‌های کاربردی:
    • "ریز بین" به معنی دقیق بین کاری است که فردی در آن مهارت دارد.
    • "ریز و درشت" به معنای هر چیزی، اعم از بزرگ و کوچک.

با رعایت این قواعد و نکات، می‌توانید به‌درستی از کلمه "ریز" در متن‌های فارسی خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال از استفاده کلمه "ریز" در جمله‌ها آورده شده است:

  1. این نقاشی دارای جزئیات ریز و زیبایی است که توجه را جلب می‌کند.
  2. با دقت به ریزه‌کاری‌های این پروژه توجه کن تا نتیجه بهتری بگیریم.
  3. او یک دسر با میوه‌های ریز و تازه تهیه کرد.
  4. این کتاب شامل نکات ریز و مفید در مورد بهبود مهارت‌های فردی است.
  5. در طبیعت، برخی از گل‌ها دارای گلبرگ‌های ریز و لطیف هستند.

اگر به مثال‌های بیشتری نیاز دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری