جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مر. [ م َ ] (اِ)شمار. تعداد. اندازه . حد. شماره . حساب : پس اندرنهادند ایرانیان بدان لشکر بی مر چینیان . دقیقی . بیامد به پیرامن تیسفون سپاهی ز اندازه وز مر برون . فردوسی . فراز آوریدند بی مر سپاه ز شادی بریدند و آرامگاه . فردوسی . بگسترد زربفت بر مهد بر یکی گنج کش کس ندانست مر. فردوسی . اگر بشمردی نیست انداز و مر همی از تبیره شود گوش کر. فردوسی . چنان بد که موبد ندانست مر ز بس نامداران با زیب و فر. فردوسی . اینت آزادگی و بارخدائی و کرم اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر. فرخی . تازیان اندرآمدند ز کوه رنگ چون ریگ بی کرانه و مر. فرخی . من به تقصیر سزاوار بدی بودم و او نیکوئی کرد فزون از حد و اندازه و مر. فرخی . خیال شعبده جادوان فرعون است تو گفتی آن سپه استی ابی کرانه و مر. عنصری . بدان صفت که به وهم اندرش نیابی جفت بدان عدد که به زیج اندرش نیابی مر. عنصری . اگر چند با ما بسی لشکر است ازین زاولی رنج ما بر مر است . اسدی (واژه نامک ). جز مکر و غدر او را چیز دگرهنر نیست دستان و مکر او را اندازه نی و مر نیست . ناصرخسرو. داند که هر آن چیز کو بجنبد باشنده بی حد و مر نباشد. ناصرخسرو. چگوئی که فرساید این چرخ گردون چو بی حد و مر بشمرد سالیان را. ناصرخسرو. خلیفه بی حد و مر هدیه ها فرستادست که هیچکس را زان نوع هدیه نفرستاد. مسعودسعد. باز گردون گوژپشت سپرد دل و جانم به انده بی مر. مسعودسعد. لشکر دیدند بی حد و عد و حصر و مر و خویشتن را چون نقطه میان دایره . (جهانگشای جوینی ). هین ز گنج رحمت بی مر بده در کف تو خاک گردد زر بده . مولوی . که بی حد و مر بود گنج و سپاه . سعدی . - بسیارمر ؛ طولانی . دراز : بود زندگانیش بسیارمر همش زور باشد همش نام و فر. فردوسی . - || متعدد. فراوان : بزرگان آن مرز و گندآوران برفتند با ساو و باژ گران همان برده جامه و سیم و زر گرانمایه اسبان بسیارمر. فردوسی . یکی هدیه ای ساز بسیارمر ز دینار و اسب و ز تاج و کمر. فردوسی . ز دینار و خز و ز یاقوت و زر زگستردنی های بسیارمر. فردوسی . ز ایران سپاهی است بسیارمر همه جان فروشان پیکارخر. اسدی . در اشعار گاه مر را به معنی شمار و اندازه و حد به تشدید آورند : و آن چیز که باحد و مَرّ باشد گه باشد و گاهی دگر نباشد. ناصرخسرو. دُرّ همی نظم کنم لاجرم بی عدد و مَرّ به اشعار خویش . ناصرخسرو. || عدد پنجاه را گویند، چه نزد محاسبان فارس مقرر است که چون عدد به پنجاه رسد گویند یک مر شد و چون به صد رسد گویند دو مر شد و قس علیهذا. (جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (از برهان قاطع) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) : مَرَّ ما مَرَّ مِن ْ حساب العمر چو به پنجه رسد حساب مر است . خاقانی . مر بود پنجاه و چون آمد دو مر ابیات آن در صفا و محکمی شاید که گویم مرمر است . جامی (از فرهنگ فارسی معین ). || در این بیت هر مر صدهزار به حساب آمده است : درم چند باید بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کای پرخرد مایه دار چهل مر درم هر مری صد هزار. فردوسی . 1- تلخ شيرين، حلو
1- نص
2- سخت، شديد myrrh, mary شجر المر، myrrh bay m herr señor sig نوعی صمغ، درخت مرمکی
کلمه "مر" در زبان فارسی به معنای "مرگ" و به عنوان تلفظ قدیمی آن استفاده میشود. با این حال، برای درک بهتر استفاده و قواعد نگارشی مرتبط با این کلمه، نکات زیر را در نظر بگیرید:
استفاده در جملات: کلمه "مر" معمولاً در متون ادبی به کار میرود. به عنوان مثال:
"و آنجا که مر به سراغش آمد، دیگر اثری از امید نماند."
نکات نگارشی:
بهتر است در نوشتار به زمینه و سبک متن توجه کنید. اگر متن ادبی است، میتوانید از این کلمه استفاده کنید، اما در متون رسمی و علمی ممکن است نیاز به استفاده از کلمات معادل دیگری باشد.
از نظر نوشتاری، معمولاً نیازی به استفاده از علامات نگارشی خاصی برای این کلمه نیست مگر در جملههایی که نیاز به جدا کردن بخشهایی دارند.
همنشینیها: در فارسی، این کلمه معمولاً با کلماتی مانند "زندگی"، "و مر" و "پس از مر" به کار میرود.
توجه به بافت فرهنگی و ادبی: کلمه "مر" در ادب فارسی بار معنایی خاصی دارد و ممکن است در شعر و نثر به وفور یافت شود. لذا باید در انتخاب این کلمه دقت شود.
در کل، استفاده از کلمه "مر" بیشتر در متون ادبی و فرهنگی رایج است و در نوشتار رسمی باید با احتیاط به کار رود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
مرگ یک حقیقت غیرقابل اجتناب در زندگی هر موجود زندهای است.
در افسانهها، مر به عنوان نماد پایان و آغاز دوباره شناخته میشود.
او با تصور مر و زندگی پس از آن، به آرامش درونی دست یافت.