تمیز کردن
license
98
1667
100
معنی کلمه تمیز کردن
معنی واژه تمیز کردن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | پاك كردن، پاكيزه گردانيدن، نظيف كردن | ||
متضاد | كثيف كردن | ||
انگلیسی | clean, clear, cleanse, scavenge, scrub, wisp, absterge, identify, gill, cleaning | ||
عربی | نظيف، طاهر، قشيب، خال من الأوساخ، خال من العوائق، محب للنظافة، طاهر من وجهة النظر الدينية، نظف، مسح، نظف كليا، سلبه ماله، استهلك، استنفد، رتب، على نحو نظيف، ينظف | ||
مرتبط | پاک کردن، درست کردن، تصفیه کردن، زدودن، منزهکردن، روشن کردن، واضح کردن، صاف کردن، ترخیص کردن، تطهیر کردن، در اشغال کاوش کردن، سپوری کردن، تنظیف کردن، جاروب کردن، مالش دادن، مالیدن، خراش دادن، خراشیدن، ستردن، بصورت حلقه در اوردن، شستشو دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن، یکی کردن، تمیز دادن، دلبر، دختر، دختربچه، گوشت ماهی، دوشیزه | ||
واژه | تمیز کردن | ||
معادل ابجد | 731 | ||
تعداد حروف | 8 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی تمیز کردن | ||
پخش صوت |
فرق کردن
پاك كردن، پاكيزه گردانيدن، نظيف كردن
كثيف كردن
clean, clear, cleanse, scavenge, scrub, wisp, absterge, identify, gill, cleaning
نظيف، طاهر، قشيب، خال من الأوساخ، خال من العوائق، محب للنظافة، طاهر من وجهة النظر الدينية، نظف، مسح، نظف كليا، سلبه ماله، استهلك، استنفد، رتب، على نحو نظيف، ينظف
پاک کردن، درست کردن، تصفیه کردن، زدودن، منزهکردن، روشن کردن، واضح کردن، صاف کردن، ترخیص کردن، تطهیر کردن، در اشغال کاوش کردن، سپوری کردن، تنظیف کردن، جاروب کردن، مالش دادن، مالیدن، خراش دادن، خراشیدن، ستردن، بصورت حلقه در اوردن، شستشو دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن، یکی کردن، تمیز دادن، دلبر، دختر، دختربچه، گوشت ماهی، دوشیزه