خوی
licenseمعنی کلمه خوی
معنی واژه خوی
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- تعرق، عرق 2- آب دهان، تف، خدو، خيو | ||
انگلیسی | temper, temperament, nature, character, affection, custom, propensity, addiction, bent, habit, perspiration, proclivity, saliva, slabber, slobber, squint, strain, sweat, khni | ||
عربی | مزاج | ||
ترکی | mod | ||
فرانسوی | humeur | ||
آلمانی | stimmung | ||
اسپانیایی | ánimo | ||
ایتالیایی | umore | ||
مرتبط | طبع، مزاج، خو، قلق، خیم، سرشت، فطرت، خونگرمی، طبیعت، ماهیت، ذات، شخصیت، خاصیت، سیرت، دخشه، عاطفه، محبت، مهربانی، تاثیر، ابتلاء، رسم، سنت، عرف، مرسوم، عادت، گرایش، میل، رغبت، میل باطنی، تمایل طبیعی، اعتیاد، خو گرفتگی، اعتیاد دادن، خم، خمیدگی، علف بوریا، علف نیزار، جامه، لباس روحانیت، عرق بدن، کار سخت، عرق ریزی، تمایل، تمایل طبیعی بچیز بد، بزاق، اب دهان، اره تخته بری، ماشین تراش، تکه تکه کننده، گل، لجن، گلیز، دوبینی، لوچی، احولی، نگاه با چشم نیمباز، نژاد، زور، کشش، تقلا، کوشش | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "خوی" در زبان فارسی معانی و کاربردهای متفاوتی دارد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
با توجه به موارد فوق، در نوشتار خود باید به ساختار جملات و معانی مورد نظر دقت شود تا از ابهام جلوگیری گردد. | ||
واژه | خوی | ||
معادل ابجد | 616 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | xo(e)y | ||
نقش دستوری | اسم خاص مکان | ||
ترکیب | (اسم) [قدیمی] | ||
مختصات | (خُ) (اِ.) | ||
آواشناسی | xoy | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی خوی | ||
پخش صوت |
خصلت، طبيعت، عادت، خلق، روش، طرز، رسم، سرشت، کلمه "خوی" در زبان فارسی معانی و کاربردهای متفاوتی دارد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود: معانی: نحوه استفاده: صرف و نحو: قواعد نگارشی: ایجاد ترکیبها: با توجه به موارد فوق، در نوشتار خود باید به ساختار جملات و معانی مورد نظر دقت شود تا از ابهام جلوگیری گردد.
اصل، فطرت
1- تعرق، عرق
2- آب دهان، تف، خدو، خيو
temper, temperament, nature, character, affection, custom, propensity, addiction, bent, habit, perspiration, proclivity, saliva, slabber, slobber, squint, strain, sweat, khni
مزاج
mod
humeur
stimmung
ánimo
umore
طبع، مزاج، خو، قلق، خیم، سرشت، فطرت، خونگرمی، طبیعت، ماهیت، ذات، شخصیت، خاصیت، سیرت، دخشه، عاطفه، محبت، مهربانی، تاثیر، ابتلاء، رسم، سنت، عرف، مرسوم، عادت، گرایش، میل، رغبت، میل باطنی، تمایل طبیعی، اعتیاد، خو گرفتگی، اعتیاد دادن، خم، خمیدگی، علف بوریا، علف نیزار، جامه، لباس روحانیت، عرق بدن، کار سخت، عرق ریزی، تمایل، تمایل طبیعی بچیز بد، بزاق، اب دهان، اره تخته بری، ماشین تراش، تکه تکه کننده، گل، لجن، گلیز، دوبینی، لوچی، احولی، نگاه با چشم نیمباز، نژاد، زور، کشش، تقلا، کوشش