دسته
licenseمعنی کلمه دسته
معنی واژه دسته
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- سنخ، صنف، قسم، گونه 2- باند، جماعت، جمع، جمعيت، جوخه، رجه، رسته، رسد، عده، فرقه، گروه 3- قبضه | ||
انگلیسی | category, class, handle, clique, gang, batch, hand, set, cluster, stack, knob, deck, bevy, lever, pack, hilt, grouping, squad, detachment, troop, clan, assortment, sect, genus, fagot, brigade, genre, sheaf, nib, handgrip, company, junta, shaft, clump, estate, haft, corps, tuft, horde, school, stem, wisp, order, ensign, gens, handhold, helm, shook, passel, skulk, army, confraternity, congregation, covey, drove, ear, fascicle, helve, parcel, party, rabble, regimen, skein, stud, trusser, group, host, kind, section, team, faggot | ||
عربی | فئة، طبقة، سلسلة، بابة | ||
ترکی | kategori | ||
فرانسوی | catégorie | ||
آلمانی | kategorie | ||
اسپانیایی | categoría | ||
ایتالیایی | categoria | ||
مرتبط | رده، طبقه، مقوله، زمره، کلاس، نوع، لمس، وسیله، قبضه شمشیر، احساس با دست، محفل، دسته جنایتکاران، جمعیت، گام برداری، مقدار نان دریک پخت، دست، طرف، عقربه، دست خط، پنجه، مجموعه، دستگاه، جهت، یک دست، خوشه، پشته، دودکش، توده، بسته، خرمن، دستگیره، دکمه، قبه، برجستگی، گره، عرشه، عرشه کشتی، کف، دستینه، یک دسته ورق، اهرم، بازو، دیلم، شاهین، میله اهرم، یک بسته، کوله پشتی، بقچه، دسته شمشیر، گروه بندی، دسته بندی، طبقه بندی، گروهسازی، کناره گیری، تفکیک، قسمت، جدا سازی، خیل، عده سربازان، استواران، قبیله، خاندان، طایفه، خانواده، ترتیب، بخش، مذهب، حزب، جنس، سرده، دسته هیزم، ریشه کردن حاشیه پارچه، بخیه زینتی، اغوش، تیپ، تشکیلات، فئه، جور، طرز، بافه، دسته یا بافه گندم، دسته گل یا گیاه، بغل، نوک قلم، نوک، جنگ دست به یقه، دست بگریبان، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشیر، شرکت، گروهان، هیئت بازیگران، انجمن، انجمن سری، محور، میل، میله، استوانه، چاه، انبوه، مشت، ضربه سنگین، املاک، ملک، اموال، دارایی، وضعیت، دسته کارد، سپاه، لشکر، هيئت، ریش بزی، ته ریش، کلاله، طره، منگوله، گروه ترکان و مغولان، ایل وتبار، گروه بیشمار، مدرسه، مکتب، دبستان، دبیرستان، ساقه، ریشه، تنه، گردنه، حلقه، بقچه کوچک، بقچهبندی، جاروب کوچک، سفارش، نظم، دستور، راسته، پرچمدار، نشان افتخار، نشان رسمی، پرچم، علم، گیره دستی، سکان، اداره، زمام، نظارت، اهرم سکان، گروه کثیر، ادم بی بند و بار، ارتش، انجمن اخوت، حضار در کلیسا، یک دسته کبک، گله، رمه، محل عبور احشام، ازدحام، گوش، سنبله، شنوایی، غول، جزوه، کراسه، دسته یا مجموعه کوچک الیاف، دسته تبر، دسته تیشه و مانند ان، جزئي از یك کل، مهمانی، سور، اراذل و اوباش، توده مردم پست، توده طبقات پست، پرهیز، پرهیز غذایی، حکومت، سیستم اداری، کلاف، کلاف نخ یا پشم، هر چیزی شبیه کلاف پیچیدن، گل میخ، داربست، خیز، دکمه سر دست، اسب تخمی، چوب بست زننده، بشکه ساز، غند، میزبان، صاحبخانه، مهمان دار، برش، مقطع، قطعه، تیم، یک دستگاه، گروهه | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "دسته" در زبان فارسی کاربردهای متنوعی دارد و میتوان برای آن قواعد نگارشی و نحوی خاصی را در نظر گرفت:
این نکات به درک بهتر از نحوه استفاده و نوشتن کلمه "دسته" کمک خواهد کرد. | ||
واژه | دسته | ||
معادل ابجد | 469 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | daste | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [پهلوی: dastak] ‹دستک› | ||
مختصات | (دَ تِ) (اِ.) | ||
آواشناسی | daste | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی دسته | ||
پخش صوت |
دستک، کلمه "دسته" در زبان فارسی کاربردهای متنوعی دارد و میتوان برای آن قواعد نگارشی و نحوی خاصی را در نظر گرفت: دو معنی اصلی: جمع: کاربرد در جملات: استفاده از پیشوند و پسوند: هجی کردن: فعل مرتبط: این نکات به درک بهتر از نحوه استفاده و نوشتن کلمه "دسته" کمک خواهد کرد.
آنچه مانند دست يا به اندازه دست باشد مانند دسته تبر
1- سنخ، صنف، قسم، گونه
2- باند، جماعت، جمع، جمعيت، جوخه، رجه، رسته، رسد، عده، فرقه، گروه
3- قبضه
category, class, handle, clique, gang, batch, hand, set, cluster, stack, knob, deck, bevy, lever, pack, hilt, grouping, squad, detachment, troop, clan, assortment, sect, genus, fagot, brigade, genre, sheaf, nib, handgrip, company, junta, shaft, clump, estate, haft, corps, tuft, horde, school, stem, wisp, order, ensign, gens, handhold, helm, shook, passel, skulk, army, confraternity, congregation, covey, drove, ear, fascicle, helve, parcel, party, rabble, regimen, skein, stud, trusser, group, host, kind, section, team, faggot
فئة، طبقة، سلسلة، بابة
kategori
catégorie
kategorie
categoría
categoria
رده، طبقه، مقوله، زمره، کلاس، نوع، لمس، وسیله، قبضه شمشیر، احساس با دست، محفل، دسته جنایتکاران، جمعیت، گام برداری، مقدار نان دریک پخت، دست، طرف، عقربه، دست خط، پنجه، مجموعه، دستگاه، جهت، یک دست، خوشه، پشته، دودکش، توده، بسته، خرمن، دستگیره، دکمه، قبه، برجستگی، گره، عرشه، عرشه کشتی، کف، دستینه، یک دسته ورق، اهرم، بازو، دیلم، شاهین، میله اهرم، یک بسته، کوله پشتی، بقچه، دسته شمشیر، گروه بندی، دسته بندی، طبقه بندی، گروهسازی، کناره گیری، تفکیک، قسمت، جدا سازی، خیل، عده سربازان، استواران، قبیله، خاندان، طایفه، خانواده، ترتیب، بخش، مذهب، حزب، جنس، سرده، دسته هیزم، ریشه کردن حاشیه پارچه، بخیه زینتی، اغوش، تیپ، تشکیلات، فئه، جور، طرز، بافه، دسته یا بافه گندم، دسته گل یا گیاه، بغل، نوک قلم، نوک، جنگ دست به یقه، دست بگریبان، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشیر، شرکت، گروهان، هیئت بازیگران، انجمن، انجمن سری، محور، میل، میله، استوانه، چاه، انبوه، مشت، ضربه سنگین، املاک، ملک، اموال، دارایی، وضعیت، دسته کارد، سپاه، لشکر، هيئت، ریش بزی، ته ریش، کلاله، طره، منگوله، گروه ترکان و مغولان، ایل وتبار، گروه بیشمار، مدرسه، مکتب، دبستان، دبیرستان، ساقه، ریشه، تنه، گردنه، حلقه، بقچه کوچک، بقچهبندی، جاروب کوچک، سفارش، نظم، دستور، راسته، پرچمدار، نشان افتخار، نشان رسمی، پرچم، علم، گیره دستی، سکان، اداره، زمام، نظارت، اهرم سکان، گروه کثیر، ادم بی بند و بار، ارتش، انجمن اخوت، حضار در کلیسا، یک دسته کبک، گله، رمه، محل عبور احشام، ازدحام، گوش، سنبله، شنوایی، غول، جزوه، کراسه، دسته یا مجموعه کوچک الیاف، دسته تبر، دسته تیشه و مانند ان، جزئي از یك کل، مهمانی، سور، اراذل و اوباش، توده مردم پست، توده طبقات پست، پرهیز، پرهیز غذایی، حکومت، سیستم اداری، کلاف، کلاف نخ یا پشم، هر چیزی شبیه کلاف پیچیدن، گل میخ، داربست، خیز، دکمه سر دست، اسب تخمی، چوب بست زننده، بشکه ساز، غند، میزبان، صاحبخانه، مهمان دار، برش، مقطع، قطعه، تیم، یک دستگاه، گروهه