عاجز
licenseمعنی کلمه عاجز
معنی واژه عاجز
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بيچاره، بي حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمين گير، ضعيف، فرومانده، كم زور، مانده، ناتوان، هاژ 2- بي كفايت، نالايق 3- اعمي، عليل، كور، نابينا | ||
متضاد | قادر | ||
انگلیسی | unable, incapable, weak, blind, feeble, cripple | ||
عربی | عاجز | ||
ترکی | güçsüz | ||
فرانسوی | impuissant | ||
آلمانی | machtlos | ||
اسپانیایی | impotente | ||
ایتالیایی | impotente | ||
مرتبط | محجور، نفهم، نا قابل، بی مهارت، ضعیف، سست، کم دوام، لاغر، کور، نابینا، بی بصیرت، تاریک، غیر خوانایی، نحیف، کم زور، معیوب، لنگ، چلاق، زمین گیر | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "عاجز" در زبان فارسی به معنای ناتوان و فاقد قدرت یا توانایی است. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنیم:
با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از کلمه "عاجز" استفاده کرده و جملات خود را صحیح و مفهوم بیان کنید. | ||
واژه | عاجز | ||
معادل ابجد | 81 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'ājez | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (جِ) [ ع . ] (اِفا.) | ||
آواشناسی | 'Ajez | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی عاجز | ||
پخش صوت |
- 1 پيخست پيخسته ناتوان کلمه "عاجز" در زبان فارسی به معنای ناتوان و فاقد قدرت یا توانایی است. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنیم: املا: کلمه "عاجز" به این صورت نوشته میشود و از نظراِملایی صحیح است. جنس کلمه: "عاجز" صفت است و میتواند به مخلوقات یا اشخاص نسبت داده شود. نرمالاً با واژههای مذکر یا مؤنث به کار میرود؛ مثلاً "عاجز از کار"، "عاجز از بیان". صرف و نحو: این کلمه میتواند به صورتهای مختلف در جملات به کار برده شود: ترکیبها: این کلمه معمولاً با کلمات دیگری ترکیب میشود، مانند: با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از کلمه "عاجز" استفاده کرده و جملات خود را صحیح و مفهوم بیان کنید.
زبون ستوه - 2 کوتاه
- 1 آن که داراي عجز است ناتوان
کم زور ضعيف . - 2 درمانده خسته
فرومانده . - 3 بي کفايت نالايق .
- 4 کسي که عضوي از او ناقص يا از کار
مانده باشد معيوب ناقص . - 5 کور
نابينا جمع عجز عواجز .
1- بيچاره، بي حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمين گير، ضعيف، فرومانده، كم زور، مانده، ناتوان، هاژ
2- بي كفايت، نالايق
3- اعمي، عليل، كور، نابينا
قادر
unable, incapable, weak, blind, feeble, cripple
عاجز
güçsüz
impuissant
machtlos
impotente
impotente
محجور، نفهم، نا قابل، بی مهارت، ضعیف، سست، کم دوام، لاغر، کور، نابینا، بی بصیرت، تاریک، غیر خوانایی، نحیف، کم زور، معیوب، لنگ، چلاق، زمین گیر