جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
want|ask , desire , solicit , wish , require , beg , bone , call , choose , desiderate , intend , invite , invocate , will , read
ترکی
okumak
فرانسوی
lire
آلمانی
lesen
اسپانیایی
leer
ایتالیایی
leggere
عربی
عوز|حاجة , فقر , نقيصة , عيب , موطن ضعف , أراد , رغب , تطلب , احتاج , تاق , تعين , طارد , أصبح فريسة الفاقة , يريد
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "خوانده" یکی از واژگان فارسی است که در معنای "خواندن" به کار میرود. این کلمه به صورت "خوانده" به معنای "مطالعه شده" یا "به پایان رسیده" در فعل ماضی به کار میرود. در ادامه به برخی از قواعد نگارشی و نکات مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
صرف فعل: "خوانده" به عنوان فعل مفعول (past participle) از فعل "خواندن" به شمار میرود.
مثال: "کتاب را خواندهام."
نقش در جمله: "خوانده" میتواند به عنوان صفت و همچنین به عنوان بخشی از جملات فعلی مورد استفاده قرار گیرد.
مثال: "کتاب خواندهاش را به من داد."
تطابق با فاعل: اگر "خوانده" به عنوان صفت به کار رود، باید با اسم موصوف (فاعل) از نظر جنس و شمار تطابق داشته باشد.
مثال: "کتابهای خواندهشده"
نکات نگارشی:
در نوشتن جملات، توجه به فاصلهگذاری صحیح برای قسمتهای مختلف جمله، استفاده صحیح از ویرگول و دیگر علائم نگارشی بسیار مهم است.
جملات باید واضح و بدون ابهام باشند.
مثالهای کاربردی:
"این کتاب، کتابی است که من خواندهام."
"تنها کتاب خواندهشده در این دوره، داستانهای کلاسیک بود."
با رعایت این نکات، میتوان به درستی از کلمه "خوانده" در نوشتارهای خود استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "خوانده" در جمله آورده شده است:
من کتابی را که دیروز خریدم، خواندهام.
او مقالهای را در مورد تاریخ ایران خوانده است.
وقتی بچه بودم، شعرهای زیادی را از حفظ خوانده بودم.
معلم از ما خواسته بود تا داستانی که خواندهایم را تحلیل کنیم.
او به من گفت که کتاب مورد علاقهاش را چند بار خوانده است.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
فرهنگ فارسی معین
واژگان مرتبط: خواستن، نداشتن، لازم داشتن، نیازمند بودن به، کم داشتن، فاقد بودن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، طلب کردن، طلبیدن، میل داشتن، تمایل داشتن، ارزو کردن، التماس کردن، خواستاربودن، درخواست کردن، جلب کردن، تشجیع کردن، ارزو داشتن، نیاز داشتن، لازم بودن، لازم دانستن، مستلزم بودن، خواهش کردن، گدایی کردن، استدعاء کردن، گرفتن یا برداشتن، تقاضا کردن، صدا زدن، نامیدن، فرا خواندن، احضار کردن، ملقب کردن، انتخاب کردن، گزیدن، برگزیدن، پسندیدن، جدا کردن، قصد داشتن، خیال داشتن، بر آن بودن، دعوت کردن، خواندن، وعده گرفتن، مهمان کردن، دعا کردن به، استمداد کردن از، دعا خواندن، اراده کردن، وصیت کردن، میل کردن، فعل کمکی'خواهم'