پایه
licenseمعنی کلمه پایه
معنی واژه پایه
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- اساس، بنيان، بن، پي، ته، شالوده، قاعده 2- اصل، ريشه، مبنا 3- پا، پايين، دامن، دامنه، زير 4- ساق، ساقه 5- پايگاه، جايگاه، درجه، مقام، منصب 6- اشل، رتبه، رتبهاداري 7- اندازه، حد، مقياس، ميزان 8- كلاس 9- كنه 10- 11- ماخذ 12- 13- قايمه، محور | ||
متضاد | پيكر، نما | ||
انگلیسی | base, grade, basis, foundation, stand, ground, mount, leg, pillar, groundwork, root, sill, mounting, rank, cantilever, column, stage, bedrock, pile, radix, stalk, pediment, degree, status, footpath, outrigger, stanchion, fulcrum, fundament, groundsel, headstock, prop, buttress, mark, measure, phase, principium, stratum, thallus, stock | ||
عربی | قاعدة، أساس، القاعدة الأساسية، قاعدة جوية، قاعدة بحرية، قاعدة كيمياء، نقطة مركز، الهدف، أساسي، حقير، خسيس، منحط، عامي، غير فصيح، رديء، زائف، لئيم، بنى على أساس | ||
ترکی | temel | ||
فرانسوی | fondation | ||
آلمانی | stiftung | ||
اسپانیایی | base | ||
ایتالیایی | fondazione | ||
مرتبط | پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، باز، درجه، نمره، رتبه، درجه بندی، مرحله، بنیان، زمینه، شالوده، پی، موضع، ایستگاه، مقام، توقف، دکه، زمین، خاک، میدان، کوه، تپه، صعود، ترفیع، مقوای عکس، پا، ساق پا، ساق، ران، ستون، رکن، ارکان، جرز، عمود، ریشه، اصل، عنصر، طوفان یا گرداب شدید، آستان، آستان در، سده، سیل، ارایش، اسباب، صف، ردیف، ترتیب، سگدست، صحنه، طبقه، صحنه نمایش، پله، توده، کپه، کومه، مقدار زیاد، منشاء، سرچشمهاولیه، منبع اصلی، بیخ، ساقه، خرام، میله، چیزی شبیه ساقه، سنگ فرش، ارایش سنتوری، مرتبه، سیکل، وضعیت، موقعیت، وضع، حالت، پیاده رو، بست، پاروگیر، تیر دگل قایق، دم طیاره، تیر، حائل، شمع، نگهدار، سایبان یا چادر جلو مغازه، اهرم، نقطه اتکاء، شاهین ترازو، ته، شیخالربیع، بستر، یاتاقان، تکیه، پشتی صندلی وغیره، پشتیبان، شمع پشتیبان دیوار، علامت، مارک، نشانه، نشان، اندازه، اقدام، مقیاس، میزان، مقدار، فاز، صورت، لحاظ، منظر، اصل عمده و اساسی، اس اساس، چینه، قشر، لایه، بدنه گیاه، موجودی، در انبار، سهم، قنداق، سرمایه | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "پایه" در زبان فارسی کاربردهای مختلفی دارد و در جملههای مختلف معانی متفاوتی میتواند داشته باشد. در اینجا به قواعد و نکات نگارشی مربوط به کلمه "پایه" اشاره میکنم:
با استفاده از این نکات، میتوانید به درستی کلمه "پایه" را در متنهای خود به کار ببرید. | ||
واژه | پایه | ||
معادل ابجد | 18 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | pāye | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [پهلوی: pādak] | ||
مختصات | (یک پایه یا دو پایه ) | ||
آواشناسی | pAye | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پایه | ||
پخش صوت |
پله ، پايه ميز، پايه صندلي، پي، بنياد، مرتبه ، درجه کلمه "پایه" در زبان فارسی کاربردهای مختلفی دارد و در جملههای مختلف معانی متفاوتی میتواند داشته باشد. در اینجا به قواعد و نکات نگارشی مربوط به کلمه "پایه" اشاره میکنم: نقطهگذاری: کلمه "پایه" در جملههای توصیفی و بیانی باید به درستی استفاده شود تا معنا کاملاً متوجه شود. به عنوان مثال: معانی و کاربردها: ترکیب با پسوندها و پیشوندها: نکات نگارشی: با استفاده از این نکات، میتوانید به درستی کلمه "پایه" را در متنهای خود به کار ببرید.
1- اساس، بنيان، بن، پي، ته، شالوده، قاعده
2- اصل، ريشه، مبنا
3- پا، پايين، دامن، دامنه، زير
4- ساق، ساقه
5- پايگاه، جايگاه، درجه، مقام، منصب
6- اشل، رتبه، رتبهاداري
7- اندازه، حد، مقياس، ميزان
8- كلاس
9- كنه
10-
11- ماخذ
12-
13- قايمه، محور
پيكر، نما
base, grade, basis, foundation, stand, ground, mount, leg, pillar, groundwork, root, sill, mounting, rank, cantilever, column, stage, bedrock, pile, radix, stalk, pediment, degree, status, footpath, outrigger, stanchion, fulcrum, fundament, groundsel, headstock, prop, buttress, mark, measure, phase, principium, stratum, thallus, stock
قاعدة، أساس، القاعدة الأساسية، قاعدة جوية، قاعدة بحرية، قاعدة كيمياء، نقطة مركز، الهدف، أساسي، حقير، خسيس، منحط، عامي، غير فصيح، رديء، زائف، لئيم، بنى على أساس
temel
fondation
stiftung
base
fondazione
پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، باز، درجه، نمره، رتبه، درجه بندی، مرحله، بنیان، زمینه، شالوده، پی، موضع، ایستگاه، مقام، توقف، دکه، زمین، خاک، میدان، کوه، تپه، صعود، ترفیع، مقوای عکس، پا، ساق پا، ساق، ران، ستون، رکن، ارکان، جرز، عمود، ریشه، اصل، عنصر، طوفان یا گرداب شدید، آستان، آستان در، سده، سیل، ارایش، اسباب، صف، ردیف، ترتیب، سگدست، صحنه، طبقه، صحنه نمایش، پله، توده، کپه، کومه، مقدار زیاد، منشاء، سرچشمهاولیه، منبع اصلی، بیخ، ساقه، خرام، میله، چیزی شبیه ساقه، سنگ فرش، ارایش سنتوری، مرتبه، سیکل، وضعیت، موقعیت، وضع، حالت، پیاده رو، بست، پاروگیر، تیر دگل قایق، دم طیاره، تیر، حائل، شمع، نگهدار، سایبان یا چادر جلو مغازه، اهرم، نقطه اتکاء، شاهین ترازو، ته، شیخالربیع، بستر، یاتاقان، تکیه، پشتی صندلی وغیره، پشتیبان، شمع پشتیبان دیوار، علامت، مارک، نشانه، نشان، اندازه، اقدام، مقیاس، میزان، مقدار، فاز، صورت، لحاظ، منظر، اصل عمده و اساسی، اس اساس، چینه، قشر، لایه، بدنه گیاه، موجودی، در انبار، سهم، قنداق، سرمایه