جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: دفع کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . (ناظم الاطباء). پس زدن . (فرهنگ فارسی معین ). دور کردن . از میان برداشتن . از خود راندن . فاتولیدن . (مجمل اللغة). تشذیب . توطیش . جحاش . ذَب ّ. کَدْع . مجاحشة. میط. نهز. (منتهی الارب ) : چون بازگشت معلوم کردند که خزر مستولی شده اند وهیچکس دفع ایشان نمی تواند کردن . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 94). پس قاضی عبداﷲ... می خواست که حیلتی سازد تا دفع آن ملعون کند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 119). یا کند آسمان قضا عمر مرا که شد بغم یا کنم از بقای شه دفع قضای آسمان . خاقانی . گر وظیفه بایدت ره پاک کن هین بیا و دفع این بی باک کن . مولوی . آن لگد کی دفعخار او کند حاذقی باید که بر مرکز تند. مولوی . مسکین برهنه به سرما همی رفت و سگان ده در قفای وی افتاده ، خواست تا سنگی بردارد و سگ را دفع کند. (گلستان ). کس این خطا نپسندد که دفع دشمن خود توانی و نکنی یا کنی و نتوانی . سعدی . اگر چون زنان جامه بر تن کنم به مردی کجا دفع دشمن کنم . سعدی . نکنی دفع ظالم از مظلوم تا دل خلق نیک بخْراشد. سعدی . آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس آدمی خوی شود ور نه همان جانور است . سعدی . فرّ تو دفع کرد و قبول تو سهل کرد از مستمند محنت و بر ناتوان سقم . میرخسرو (از آنندراج ). کو کریمی که ز بزم طربش غمزده ای جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند. حافظ. غبار منت احسان گران تر از درد است به صندل دگران دفع دردسر نکنی . صائب (از آنندراج ). تدافع؛ از همدیگر دفع کردن . (از منتهی الارب ). یکدیگر را دفع کردن . (از دهار). کشف ؛ دفع کردن بدی و ضرر را. (از منتهی الارب ). - دفع بلا کردن ؛ بگردانیدن بلا. از میان بردن بلا : گر می فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند. حافظ. - دفعچشم بد کردن ؛ دور کردن چشم بد : مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار. سعدی . کنون دفع چشم بد از کشتزار چگونه کند آن توقع مدار. سعدی . - دفع شرارت کردن ؛ ازمیان برداشتن شرارت : تلک حیله ساخت تا حال وی به خواجه ٔ بزرگ احمد حسن (ره ) رسانیدند و گفتنددفع شرارت قاضی تواند کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). - دفع شر کردن ؛ راندن و دور کردن شر : اول ای جان دفع شر موش کن وآنگه اندر جمع گندم جوش کن . مولوی . - دفع عطش کردن ؛ فرونشاندن تشنگی . (از ناظم الاطباء). - دفع غم کردن ؛ برطرف نمودن اندوه و غصه . (ناظم الاطباء) : دفع غم دل نمیتوان کرد الا به امید شادمانی . سعدی . - دفع فاسد به افسد کردن ؛ بد را با بدتر از میان بردن و رفع کردن : «دفع فاسد به افسد کردن عقلاً قبیح است ». (از فرهنگ عوام ). و رجوع به دفع شود. - دفع قصد کردن ؛ از میان بردن قصد : از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد را دفع کردن . (سندبادنامه ص 324). - امثال : دفع آتش کس به آتش نکند . واعظقزوینی . || زایل کردن . (ناظم الاطباء). از بین بردن . || منع کردن و رد کردن . (ناظم الاطباء). || خارج کردن و اخراج نمودن . (ناظم الاطباء). بیرون کردن (چون فضولات ). تخلیه کردن . و رجوع به دفع شود: اًجابة؛ دفع کردن فضلات .(از منتهی الارب ). || بزور داخل کردن . (ناظم الاطباء). سپوختن کسی یا چیزی را. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بازداشتن . (ناظم الاطباء). || مخالفت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ward off, fend, exorcise, stave off, countercheck, repel, stand off, eject, exorcize, avert, detrude, dispel, ejaculate, excrete, extrude, foil, forfend, perspire, quench, raise, repulse صد، منع، درء دفاع کردن، از خود دور کردن، دور کردن یا دفاع کردن، اخراج کردن، تطهیر کردن، عقب نشاندن، جلوگیری کردن از، رد کردن، نپذیرفتن، بیزار کردن، محشور نبودن، بدفع الوقت گذراندن، گریز کردن، بیرون انداختن، بیرون راندن، پس زدن، معزول کردن، گردانیدن، گذراندن، بیگانه کردن، منحرف کردن، بزور پیش بردن، فرو کردن، برطرف کردن، طلسم را باطل کردن، از دهان بیرون پراندن، انزال کردن، پس دادن، بیرون آمدن، تبعید کردن، از قالب دراوردن، خنثی کردن، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، منع کردن، عرق ریختن، عرق کردن، خیس عرق شدن، اطفا، فرو نشاندن، خاموش کردن، بالا بردن، بلند کردن، بر افراشتن، برداشتن، پروراندن، راندن
کلمه «دفع کردن» در زبان فارسی به معنای از بین بردن یا دفع کردن چیزی است. در اینجا به برخی از نکات و قواعد نگارشی و کاربردی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
معنی و کاربرد: «دفع کردن» غالباً به معنای از بین بردن یا ترکاندن چیزی، به ویژه در زمینههای پزشکی (مانند دفع سموم از بدن) یا فیزیکی (مانند دفع اجسام خارجی) استفاده میشود.
فعل: «دفع» به عنوان یک فعل در حروف اضافه و زمانهای مختلف به کار میرود. به عنوان مثال:
زمان حال: «من دفع میکنم».
زمان گذشته: «من دفع کردم».
نحو: این کلمه معمولاً به عنوان فعل به کار میرود و میتواند با مفعول همراه شود:
مثال: «او سم را دفع کرد».
ترکیبهای مختلف: «دفع» میتواند در ترکیبهای مختلف نیز به کار برود مانند «دفع آفات»، «دفع خطر» و غیره.
نکات نگارشی:
در نوشتار رسمی، توجه به املای صحیح و رعایت قواعد نگارشی ضروری است.
در نوشتار علمی یا پزشکی، باید به دقت از این کلمه به همراه تعاریف و توصیفات دقیق استفاده شود.
جملات نمونه:
«او توانست با داروها سمها را از بدنش دفع کند.»
«دفع آفات از کشاورزی آسیب نمیبیند.»
با رعایت این نکات، میتوان به درستی از کلمه «دفع کردن» در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: دفاع کردن، از خود دور کردن، دور کردن یا دفاع کردن، اخراج کردن، تطهیر کردن، عقب نشاندن، جلوگیری کردن از، رد کردن، نپذیرفتن، بیزار کردن، محشور نبودن، بدفع الوقت گذراندن، گریز کردن، بیرون انداختن، بیرون راندن، پس زدن، معزول کردن، گردانیدن، گذراندن، بیگانه کردن، منحرف کردن، بزور پیش بردن، فرو کردن، برطرف کردن، طلسم را باطل کردن، از دهان بیرون پراندن، انزال کردن، پس دادن، بیرون آمدن، تبعید کردن، از قالب دراوردن، خنثی کردن، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، منع کردن، عرق ریختن، عرق کردن، خیس عرق شدن، اطفا، فرو نشاندن، خاموش کردن، بالا بردن، بلند کردن، بر افراشتن، برداشتن، پروراندن، راندن