جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

drop  |

رها کردن

معنی: رها کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . واکردن . (ناظم الاطباء) :
به دو بوسه رها کن این دل از گرم و خباک
تا به منت احسان باشد احسن اﷲ جزاک .
رودکی .
رها کرد از بند کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را.
فردوسی .
چو از دژ رها کرد کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را.
فردوسی .
ز دام بلایم تو کردی رها
بجستم ز چنگ و دم اژدها.
فردوسی .
به امید آن تا کنم خدمت تو
رها کردم از محنت این جهانی .
منوچهری .
نه به پروردنشان باشد آژیر همی
نه رهاشان کند از حلقه ٔ زنجیر همی .
ناصرخسرو.
هرکه در بند مثلهای قران بسته شده ست
نکند جز که علی کس ز چنان بند رهاش .
ناصرخسرو.
به دانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری .
ناصرخسرو.
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سوی او محور ز خط استوا کردی رها.
خاقانی .
بر عروسیش داد شیربها
با عروسش ز بند کرد رها.
نظامی .
پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند.
سعدی .
رسمی است بس قدیم که صیادوش بتان
صیدی که پر به کار نیاید رها کنند.
باقر کاشی (از آنندراج ).
اطلاق ؛ رها کردن از بند. (تاج المصادر بیهقی ). رها کردن بندی را. (منتهی الارب ).
- امثال :
به سخن ابله ، یا به گفت غماز گیرند امارها نکنند . (امثال و حکم دهخدا).
- رها کردن بنده از قید بندگی ؛ تحریر. آزاد کردن . (یادداشت مؤلف ).
|| ترک دادن و ول کردن . (ناظم الاطباء). ترک . (دهار) (ترجمان القرآن ). هلیدن . رفض . بازداشتن . اطلاق . ترک گفتن . سردادن . فکندن . ماندن . گذاشتن . آزاد کردن . (یادداشت مؤلف ). آزاد گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). تخلیه . (از المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ). تخلیه . سراح . (ترجمان القرآن ). فروگذاشتن :
پسر کاو رها کرد رسم پدر
تو بیگانه خوان و مخوانش پسر.
فردوسی .
به ترکی چو آن نامه بشنید هوم
پرستش رها کرد و بگذاشت بوم .
فردوسی .
رها کن مرا و به ترکم بگوی
که ما را بسی سختی آمد به روی .
فردوسی .
عنان بازکشیدند و او را برهمان جایگه رها کردند. (سندبادنامه ص 253). هر جانوری که دارم از اسب نعلی و استر و خر و اشتر و آنچه خواهم داشت رها کرده شده است بسر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
اگر عامه بد گویدم زان چه باک
رها کرده ام پیش موشان پنیر.
ناصرخسرو.
آز تو دیو است چندین جورها جویی ز دیو
تو رها کن دیو را تا زو بباشی خود رها.
ناصرخسرو.
کدخدایی همه غم و هوس است
کد رها کن ترا خدای بس است .
سنایی .
نخورد شیر صید خود تنها
چون شود سیر مانده کرد رها.
سنایی .
نیست بی رنج راحت دنیا
خنک آن کس که کرد هر دو رها.
سنایی .
جامه ٔتوزی کمی کنند چوب کتان بیارند و رسته ها ببندند و آن را در حوضهای آب اندازند و رها کنند تا بپوسد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 145).
گر بایدت که قبله ٔ آزادگان شوی
یکباره راه دوستی ما رها مکن .
عبدالواسع جبلی (از آنندراج ).
جولانگه تو زانسوی الاست گر کنی
هژده هزار عالم ازین سوی لا رها.
خاقانی .
دگر نقد شاهانه آنجا نیافت
ستوران رها کرد و بیرون شتافت .
نظامی .
ملک رها کن که غرورت دهد
ظلمت این سایه چه نورت دهد.
نظامی .
در کرم آویز و رها کن لجاج
از ده ویران که ستاند خراج .
نظامی .
که همچون پدر خواهد این سفله مرد
که نعمت رها کردو حسرت ببرد.
سعدی (بوستان ).
از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی
رفت و رهانمی کند آمد و ره نمی دهی .
سعدی .
این قاعده ٔ خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن .
سعدی .
و گر خواهی ثواب نیک مردان
طمع از جان ببر او را رها کن .
ابن یمین .
طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را تو رهاکن به ما و سلطان باش .
حافظ.
تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار
ورنه عیسی می نشاید شد ز یک خر داشتن .
قاآنی .
- رها کردن سنگ ؛ افکندن آن . (از یادداشت مؤلف ).
|| گذاشتن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). هشتن . اجازه دادن . اجازت دادن . بگذاشتن : رها کن ؛ اجازت ده . بمان . (یادداشت مؤلف ): چون سلطان محمود او را بدید و علم و ورع و نیکوسیرتی او بیازمود رها نکرد که بازگردد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 118). نامه ای فرستاد [ عمر ] سوی عثمان بن ابی العاص که مغیره برادرش را یا حفص را به عمان و بحرین رهاکنی و خویشتن به پارس روی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 114). شاه در آن دو روز بار نداد و کس رادر سرای پرده رها نکرد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ).خواست که دست بر پشت من نهد و مرا مغمزی کند رها نکردم و گفتم تو مردی بزرگی و پیر. (اسرارالتوحید ص 50).
تن چون رسد به خدمت کی زیبد از مسیح
کو خوک را به مسجد اقصی رها کند.
خاقانی .
بر پای بندمت زر چهره که حاسدان
بی رنگ زر رها نکنندت بسوی من .
خاقانی .
آن مهره دیده ٔ تو که در ششدر اوفتاد
هرچند خواست رفت حریفش رها نکرد.
خاقانی .
رها کن که خواب خوشم می برد
زمین آب و باد آتشم می برد.
نظامی .
رها کن تا درین محنت که هستم
خدای خویشتن را می پرستم .
نظامی .
وگر خواهی که اینجا کم نشینم
رها کن کز سرپایت ببینم .
نظامی .
رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغ تعنت برآ
ورد ز نیام .
سعدی .
چرا درد نهانی خورد باید
رها کن تا بگوید دشمن و دوست .
سعدی .
من بعد بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز جمال دوست .
سعدی .
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری .
سعدی .
آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد و جفا کرد. (گلستان ). || تفویض کردن . مفوض کردن . واگذار کردن . واگذاشتن . (یادداشت مؤلف ) :
چو دانی کز تو چوپانی نیاید
رها کن گوسفندان را به ذئبان .
اسدی .
این راه با ستور رها کن که عاقلان
اندر جهان دنیی بر راه دیگرند.
ناصرخسرو.
یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.
نظامی .
سخن چون بسر برد برداشت رخت
رها کرد بر مادر آن تاج و تخت .
نظامی .
چند آید این چنان و رود در سرای دل
تاکی مقام دوست به دشمن رهاکنیم .
سعدی .
به جد و جهد چو کاری نمی رود از پیش
به کردگار رهاکرده به ْ مصالح خویش .
حافظ.
|| بخشیدن : در آن هفت سال خراج به مردم رها کرد و بسیار مالهای دیگر بذل کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 82). || طلاق . (دهار). مرادف طلاق دادن . (یادداشت مؤلف ) : چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت و زن را رها کرد و خواست تا خواهر بهرام چوبین را زن کند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 102). || برطرف کردن و دفعکردن . (ناظم الاطباء). || بیرون کردن . بیرون راندن :
نشاطی کز غم یارش جدا کرد
به صد قهر آن نشاط از دل رها کرد.
نظامی .
|| صبرکردن . انتظار کشیدن . (یادداشت مؤلف ). || جاری ساختن . روان کردن . (یادداشت مؤلف ) :
همی گفت از این سان و بر کهربا
همی کرد خون از دو نرگس رها.
شمسی (یوسف و زلیخا).
... ادامه
902 | 0
مترادف: 1- ترك كردن، ول كردن 2- آزاد كردن، خلاص كردن، رهانيدن، نجات دادن
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 480
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
drop | abandon , unleash , release , liberate , leave , extricate , forsake , disentangle , let , disembarrass , unhook , uncork , unloose , forgo , loose , surrender , trigger , unbolt , unfasten , unfold , shoot , dispossess , hang off , unbend , uncouple , unfix , unhand , disencumber , to release
عربی
قطرة | هبوط , تدهور , إبعاد , ترجل , جرعة دواء , جرعة شراب , حبة بونبون , حلية مدلاة , هبوط الأسعار , إنخفاض الحرارة , هبوط في الضغط , إسقاط بالمظلة , نزل ستارة المسرح , ترك , سقوط , انخفض , سقط , نزل , انسحب , وقع , تدنى , إنهار , هبط النهر , قطر , انحدر , يسقط
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

واژه "رها کردن" یکی از معانی و مفاهیم مهم در زبان فارسی است و به معنی آزاد کردن یا ترک کردن چیزی یا کسی به کار می‌رود. در استفاده و نگارش این کلمه، برخی قواعد و نکات نگارشی وجود دارد که به شرح زیر است:

  1. جدا نوشتن: کلمه "رها کردن" به صورت جدا نوشته می‌شود، به‌گونه‌ای که فعل "کردن" به همراه "رها" ترکیب نمی‌شود. این یکی از نکات مهم املایی است.

  2. زمان فعل: در جملات به کار رفته، زمان فعل "کردن" باید با زمان جمله هماهنگ باشد. به عنوان مثال:

    • او رها کرد.
    • من در حال رها کردن هستم.
  3. استفاده از قید و صفات: می‌توان برای توصیف بهتر، قیدها یا صفات را به این عبارت اضافه کرد. مثلاً:

    • او به آرامی رها کرد.
    • اینجا را رها کن.
  4. جملات معکوس: در نگارش می‌توان جملاتی معکوس نیز ساخت که مفهوم "رها کردن" را به خوبی منتقل کند:

    • او همه چیز را رها کرد و رفت.
    • هیچ کس نمی‌تواند او را رها کند.
  5. نکات مفهوم: بیان مفهوم "رها کردن" در متن‌ها یا جملات باید با دقت و شفافیت انجام شود تا مخاطب به درک درست و واضحی از مفهوم برسد.

با رعایت این نکات، می‌توان به درستی و به زیبایی از کلمه "رها کردن" در متن‌های ادبی یا محاوره‌ای استفاده کرد.


واژگان مرتبط: انداختن، چکیدن، سقوط کردن، از قلم انداختن، ژوشیدن، تسلیم شدن، ترك گفتن، واگذار کردن، تبعید کردن، دل کندن، از بند باز کردن، منتشر ساختن، مرخص کردن، ازاد کردن، تجزیه کردن، گذاشتن، ترک کردن، رفتن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، خلاصی بخشیدن، انکار کردن، پشت سرگذاشتن، ول کردن، از گیر در اوردن، باز کردن، اجازه دادن، اجاره دادن، اجاره رفتن، از گرفتاری خلاص کردن، از قلاب باز کردن، شل کردن، چوب پنبه بطری را بر داشتن، گشودن، ضعیف کردن، خودداری کردن از، چشم پوشیدن از، صرفنظر کردن از، شل و سست شدن، برطرف کردن، نرم و ازاد شدن، حل کردن، سبکبار کردن، سپردن، تحویل دادن، راه انداختن، ماشه کشیدن، اشکار کردن، اشکار شدن، فاش کردن، تاه چیزی را گشودن، زدن، پرتاب کردن، جوانه زدن، درکردن، گلوله زدن، از تصرف محروم کردن، دور کردن، بیرون کردن، خلع ید کردن، بی بهره کردن، پس زدن، راست کردن، جدا کردن، از قلاده باز کردن، باز شدن، از حالت زوجی خارج کردن، غیر ثابت کردن، از دست دادن، از دست باز کردن، از قید ازاد کردن

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری