جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: گم کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فَقد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی چ دبیرسیاقی ص 72 ح ). فقدان . (دهار). هرزه کردن . خله کردن . (یادداشت مؤلف ). مفقود کردن . نیست کردن . (ناظم الاطباء). تلف کردن . ازبین بردن . اِضلال . عَدَم . (منتهی الارب ) : بدانگونه شد گیو در کارزار چو شیری که گم کرده باشد شکار. فردوسی . گرد هر شهر هرزه میگردی خر در آن ره طلب که گم کردی . سنایی . ابلیس با کمال مشعوذی و استادی درمعمای مکر زنان سررشته ٔ کیاست گم کند. (سندبادنامه ). اگر از تو کسی پرسد چه گویی که چیزی گم نکردی می چه جویی . عطار (اسرارنامه ). ما در این انبار گندم میکنیم گندم جمعآمده گم میکنیم . مولوی . دلی که بر سر کوی تو گم کنم هیهات که جز به روی تو بینم به روشنائی باز. سعدی (بدایع). || تباه و ضایع کردن : من از گِل بدینگونه مردم کنم مبادا که نام پدر گم کنم . فردوسی . گر تو نیکی بدان کنند بدت گم کند صحبت بدان خردت . فردوسی . || ترک کردن . واگذاردن .رها کردن . ترک گفتن : ز بیدادی نوذر تاجور که بر خیره گم کرد راه پدر. فردوسی . همان و همین ایزدت بهره داد همی گم کنی تو به بیداد داد. فردوسی . || گمراه کردن : آن را که تو رهبری کسش گم نکند و آن را که تو گم کنی کسش رهبر نیست . سعدی (گستان ). گرم ره نمائی رسیدم به خیر و گر گم کنی بازمانم ز سیر. سعدی (بوستان ). || میراندن .کشتن : خدایی که از خاک مردم کند عجب دارم ار مردمی گم کند. سعدی (بوستان ). - پی گم کردن ؛ کار را چنان کردن که کسی پی نبرد. - خود را گم کردن ؛ در تداول عامه ، بعد از فقر و پستی به مال یا جاهی رسیدن و پستی و فقر را فراموش کردن و متکبر شدن . - || از بیم و هراس یا فاجعه ای عقل و تمیز خود را از دست دادن . - دست و پای خود را گم کردن ؛ در اثر پیش آمدن حادثه یا کار مهمی عقل و تمیز خود را از دست دادن . مشوش و مضطرب شدن : ز ضرب تیر چنان دست و پای خود گم کرد که رفت خنده کند از غلط تبسم کرد. ؟ - گم کردن از جهان ؛ میرانیدن . کشتن : چنین گفت هرمز که من ناگهان مر این شوخ را گم کنم از جهان . فردوسی . - گم کردن راه ؛ غلط کردن آنرا. خطا کردن آنرا. به بیراهه رفتن . از جاده صواب خارج شدن : از آواز اسبان و غو سپاه همی بر فلک راه گم کرد ماه . فردوسی . بدرّد جگرگاه دیو سفید ز شمشیر او گم کند راه ، شید. فردوسی . وز آنجا بیامد بدان جایگاه کجا شاه گشتاسپ گم کرد راه . فردوسی . وگرنه همه دار بینید و چاه ز لشکر هرآن کس که گم کرد راه . فردوسی . ره گم نکنی و در تحرک چون گوی ز پای سر کنی گم . انوری . - امثال : یکی در چهارشنبه گم کرد یکی پیدا کرد . lose, misplace, miss, mislay, bewilder, tine, lost فقد، خسر، أضاع، احتسب، ثكل، يخسر از دست دادن، باختن، شکست خوردن، مفقود کردن، تلف کردن، جا گذاشتن، در جای عوضی گذاشتن، خطا کردن، نداشتن، اشتباه کردن، فاقد بودن، سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته کردن