Lucy: Hey Jeff, can I pick your brain for a minute?
to pick someone's brain یعنی نظر کسی را پرسیدن.
Jeff: Sure, what's up?
what's up ععنی چه خبر؟
Lucy: Well, I have a sticky situation at work and I wanted to get your input. You're
always so tactful.
a sticky situation یعنی یه موقعیت سخت و مشکل.
input در اینجا ایم هست و معنی نظر، نصیحت میده.
tactful از tact به معنی شعور میاد و tactful هم یعنی باشعور.
Jeff: Thanks. I'm not sure I can help but I'll give you my two cents.
to give someone your two cents یعنی نظرت رو به کسی گفتن.
Lucy: Well, it's like this. There's this guy I work with who is always making jokes
about the boss. Don't get me wrong. I like a good joke now and then, especially
about the boss. But, sometimes he goes too far.
to get someone wrong یعنی منظور کسی را اشتباهی متوجه شدن.
now and then یعنی هر از چند گاهی.
to go too far یعنی شور چیزی را درآوردن، زیاده روی کردن.
Lucy: Well, just the other day, he got a picture off the Internet and cut and
pasted the boss's head onto it. Let's just say it was a very unflattering picture of
him.
just the other day یعنی همین چند روز پیش.
unflattering یعنی ناخوشایند، زشت.
Jeff: Hmm. That's really unprofessional, but it sounds harmless enough, if
he kept it to himself or just showed it to a few friends.
to sound یعنی به نظر رسیدن.
harmless یعنی بی ضرر.
Lucy: That's just it. He didn't keep it to himself. He attached the picture to an
email and sent it to the entire company, including the top brass.
that's just it یعنی دقیقا همینه، درست میگی.
to keep it to yourself یعنی آدم چیزی، مثلا یک راز، را پیش خودش محرمانه نگه داره و به کسی نگه.
the top brass یعنی بالادستی ها، روسا و مدیران.
Lucy: No, I'm not. This is what I meant when I said he goes too far. He just
doesn't know when to quit.
to quit یعنی متوقف کردن چیزی، ترک کردن مثلا یک عادت.
Lucy: No, not really. But, I don't want the guy to get fired. He's actually a good
person. He's just clueless, that's all.
clueless یعنی سردرگم، در اشتباه.
that's all یعنی فقط همین.
Jeff: Well, that's a tough one. Let me think about it. Maybe there's a way to get
him to cut it out before he gets fired.
tough یعنی سخت، مشکل.
to cut it out یعنی متوقف کردن چیزی، بس گرفتن.
to get fired یعنی اخراج شدن.
Lucy: Thanks. I appreciate it.
to appreciate it یعنی ممنون بودن.
Jeff: Oh, it's no big deal. Let's go get a bite to eat.
it's no big deal یعنی چیز مهمی نیست.
to get a bite یعنی یه لقمه غذا برای خوردن خریدن.
ترجمه کامل مکالمه:
لوسی: سلام جف. میتونه یه لحظه نظرت رو بپرسم؟
جف: حتما، چه خبره؟
لوسی: خواب، یه مشکلی تو سر کار برام به وجود اومده و خواستم نظر تو رو بپرسم. تو همیشه خیلی باشعوری.
جف: ممنون. مطمئن نیستم بتونم کمک کنم اما نظرم رو بهت میگم.
لوسی: خواب موضوع اینه. این مرده هستش سر کار که همیشه داره درباره مدیرا جوک میگه. منظورم رو بد متوجه نشو. هر از چند گاهی جوک دوست دارم به خصوص درباره صابکار. اما بعضی وقتا شورش رو درمیاره.
جف: منظورت چیه؟
لوسی: خواب همین چند روز پیش از اینترنت یه عکس پیدا کرد و سر صابکار رو برید و چسبوند بهش. باید بگم این عکس اصلا درخورش نبود.
جف: اوه این واقعل غیر حرفه ای هستش اما به نظر زیاد بد نیست اگر پیش خودش نگه داشت یا فقط به چند تا از دوستان نشون داد.
لوسی: دقیقا همینه. پیش خودش نگه نداشت. عکس رو چسبوند به ایمیل و به تمام شرکت از جمله مدیرای بالا دستی فرستاد.
جف: شوخی میکنی درسته؟
لوسی: نه نمیکنم. اینه که کفتم شورشو درمیاره. فقط نمیدونه کی باید دست برداره.
جف: دوستته؟
لوسی: نه واقعا. اما نمیخوام اخراج بشه. اون واقعا آدم خوبیه. فقط سردرگمه، همین.
جف: خواب این یکی سخته. بزار دربارش فکر کنم. شاید راهی باشه تا مجبورش کنیم قبل این که اخراج بشه این کارا رو تموم کنه.
لوسی: ممنون. سپاس.
جف: اوه. کاری نکردم. بزار بریم یه لقمه بگیریم بخوریم.
لوسی: حتما. به نظر من ایده خوبیه.